محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

اینروزا ومحمدمعین جون

         فندوق مامان هر روزی که میگذره کار ای جدیدتری یاد می گیری از وقتی که ١٠ماهگیت رو پشت سر گذاشتی پیشرفتت الا ماشاله روز افزون شده خیلی کارای بامزه می کنی که بیشترش رو آجی مهسا بهت یاد داده مثلا الان با کمک یا بهتر بگم بزور مهسا جون تا ١٠قدم برمیداری گاهی هم بیشتر وقتی هم گروپی میافتی گریه نمی کنی برای خودت دس میزنی و همش میخندی وقتی چیزی رو میخوای با انگشت بهش اشاره میکنی بخصوص وقتی یه آشنا رو می بینی ابرو هات رو بالا میدی و لب هاتو میدی جلو انگار می خوای بوسش کنی و بهش اشاره می کنی هر کی این قیافه رو ببینه می خواد بخوردت  و حیفش میاد بغلت نکنه ...
16 شهريور 1392

جشن نامزدی

بله دوستان داشتم براتون می نوشتم که وروجک مامان آومد و خودش رو انداخت روی لب تاب و مطلب  نصفه نیمه ارسال شد و تا خواستم جلوی خرابکاری وروجک رو بگیرم لب تاب رو هم خاموش کرد وحالا با اندکی تآخیر آومدم بگم که:  بازم خاموشش کرد ....از دست این ورووووجک..  چهارشنبه جشن عقد دختر دائی من (مامان) که همون دختر عموی بابات باشه بود دو روز قبل که برای خرید رفته بودیم بازار دیگه مثل گذشته آروم نمی موندی ودلت می خواست به همه چی دست بزنی از لباسا وکفش ها گرفته تا ..... حتی روسری ها رو هم می کشیدی آخه تورو چه به روسری توی مسیر هم چند تا عاشق ودلباخته پیدا کردی اول یه خانم بود که براش ادای موش موشی رو در میاوردی وبراش می خندیدی وقتی هم...
16 شهريور 1392

کاشف کوچولو

  عسل طلای مامان ادامه مطلب رو از دست ندین دوستان اینروزا عسل مامان خیلی فعال شدی و به هر  چی که دور و برته دست میزنی دلت می خواد به مجموعه اکتشافاتت اضافه کنی چقده هم از کشفیاتت لذت می بری سر کشی عسل مامان به کمد و کشوها حدوداً از ٣ماه پیش شروع  شده واز ٣هفته پیش قویتر شده بطوریکه بدون اینکه خبردار بشیم باصحنه آشفته اتاق روبرو میشم خلاصه برای اینکه مانع  این فعالیت موش کوچولو بشیم به پیشنهاد دخملی عمل کردیم و هر دو کشو رو باچسب ٧سانت بهم چسبوندیم غافل از زور وبازوی پهلون مامان و البته خواسته این پهلون  که براحتی هر دو کشو رو باهم باز میکنه هههه خخخخخ ...
8 شهريور 1392

تاتی کنان

بالاخره معین جونم تاتی کنان قدم برداشت روز جمعه 1شهریور رفتیم خونه خاله اعظم تا پارچه مانتو رو که گرفته بودم بدم به خاله برام بدوزه آخه دیگه خودم فرصت دوخت و دوز ندارم  من مشغول انتخاب مدل  بودم که متوجه شدم جلوی آیینه ایستادی وبدون اینکه دستت رو به چیزی بگیری یه قدم برداشتی وگروپی افتادی زمین دیگه ترسیدی قدم برداری تا اینکه روزای بعد بازم یه قدم دوقدم برداشتی  کلی ذوق زده شدیم آجی مهسا دیگه دست بردار نبود پشت سر هم بلندت میکرد تا راه بری تو هم که حرص آجی رو در آوردی دو قدم برمیداشتی و زود مینشستی تا اینکه دیروز پنج قدم برداشتی هممون ذوق مرگ شدیم قدم هات رو می شمردم چون با هرقدمی که برمیدارشتی...
8 شهريور 1392

10ماهگیت مبارک

  مبارک مبارک وارد یازدهمین ماه تولدت شدی پرنده کوچولو  اینروزا طوطی  مامانی برای خودش مردی شده کارای آدم بزرگا رو تقلید میکنه میز تلویزیون که شده پاتوق این پرنده کوچولو به  هیچکی هم  اجازه نمیده یه سری به اونجا بزنه تنها جایی که می تونم با آرامش بهش غذا بدم همین جاست   طوطی کوچولو عاشق کتاب خوندنه ..   والبته پاره کردن کتاب ...هههه خخخخخ    از بس کتاب خوندی در همون حال خوابت گرفت خیلی دوست داری دستت رو بگیریم وتاتی کنیودر عین تاتی کردن توپ رو با پاهای کوچو...
8 شهريور 1392

وقتی محمد معین سینه خیز میره

                                 اینجا تازه سفره انداخته بودیم که محمدمعین باسرعت نور اومد خودشو رسوند پای سفره همین که خواستم بگیرمش با کله رفت تو ظرف ماست خودشم کلی کیف کرد اینم تصویرش خودتون ببینید ...
27 مرداد 1392

طوطی کوچولو

          طوطی جونم این روزا عاشق تقلید کردنی هرکاری میکنیم بلافاصله یاد میگیری و تکرار میکنی چقده خوبم انجام میدی حتی بهتر از خودمون خخخخخخخ آجی مهسا با توپ و راکت مشغول بازی بود بعد از مدتی نشست و خواست داداشش  رو سرگرم کنه توپ رو روی فرش گذاشت وبا فشار انگشت روی توپ اونو بطرف  داداشش هل داد معین جون که آماده بود توپ رو بگیره دید که توپ کمی به جلو اومد ودوباره به سمت مهسا جون برگشت هاج و واج مونده بود که چرا اینطوری شد ه مهسا جون یکی دوبار این کارو تکرار کرد غافل از اینکه داداشش عین یه طوطی زبل همه ...
19 مرداد 1392