محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

بدون شرح

  به تقلید از باباجونم که توپم رو باد کرد حالا میخوام خودم توپم روباد کنم شاید هم پهلون پنبه رو باد کنم هههه خخخخخ ...
18 مرداد 1392

قُلدُر

اینم قُلدُر ما هیچکی نمی تونه بیاد توی مقر من الهی فدات بشم کلی خاطره دارم از شیطنت هات قندکم ولی کو فرصت که برات ثبتشون بکنم امروز اومدم یه خاطره کوچولو و شیرین رو برات بگم اوایل ماه رمضون بود خاله فروغ با دخترای گلش اومده بود ن خونمون معین جون طبق معمول کلی با نیایش جون عزیزخاله بازی کرد و  همه ی اسباب بازی هاش رو در اختیار دختر خاله ش قرارمیداد و هر از گاهی به مقرخودش هم سر میزد نیایش جون  همین که می خواست بره به مقر معین جون سربزنه و کنارش بشینه قندک مامان با قلدری نیایش جون رو هل میداد و نمیزاشت کنارش بشینه   با قیافه حق بجانب به هممون نشون داد که ...
18 مرداد 1392

شب قدر

خدا جونم تورو بحق این شبهای عزیز قسمت میدم به همه مامانای چشم انتظار نی نی سالم عطاکن خداجونم به نام اعظمت قسمت میدم به هممون قدرت درک این شبها رو عطا کن خدا جونم به من و همه عزیزانم کمک کن تا فقط و فقط در راه تو قدم برداریم و عاقبت بخیر بشیم خدایا بهمون لیاقت بده تا در رمضان سال بعد حضور داشته باشیم و این شبها رو بیش از پیش درک کنیم   ...
9 مرداد 1392

سبد مروارید

هورررر را هوررررررا هوررررررا                   آفرین صد آفرین هزارو سیصد آفرین تبریک به گل پسرم  تاج سرم ششمین وهفتمین مروارید خوشجلت هم در آومد مامانی نمی دونی چقده خوشحالم که دوتا مروارید باهم جونه زدن بی قراری تو هم تموم شد فسقل  مامان از سه هفته پیش بخاطر دندونات  خیلی بد غذا و بی طاقت شده بودی دورت بگردم بقول آقای مشتاق توی سریال دودکش بد جوری رفته بودم تو آمپاس نمی دونستم دیگه بچه روشی  بهت غذا بدم آخه هیچی بجز شیر نمی خوردی حالا حد اقل میدونم این سه هف...
6 مرداد 1392

رودخونه و شنا

این روزا هوای شهرمون بشدت گرم وسوزانه انقدر که جرات رفتن بیرون رو نداریم نه اینکه هزارماشاله تند تند مرواریدات در میان وحرارت بدنت بالا میره ترجیح میدم خونه باشیم تا گرما زده نشی موش موشی من فقط شبا بیرون میریم جمعه 28تیر و10ماه رمضان بود که دلمون بد جوری هوای رودخونه کرده بود قرار بود مهساجون و باباش قبل از افطار برن رود خونه وقتی من افطاری رو درست کردم بابات بیاد دنبال من و تو تا افطار کنار رودخونه باشیم البته بهمراه دایی مسعود و خاله اینا ولی بدلیل گرما همه انصراف دادن ما هم  ترجیح دادیم افطاری خونه باشیم واسه همین 1ساعت قبل افطار من و بابا محمد رضا و دخملی و پسملی و انیس جون (دختر خاله اعظم)رفتیم رود خونه از...
2 مرداد 1392

فسقل بازیگوش

موش موشی مامان این روزا هم شیطون تر شدی ، هم باهوش تر ،هم بانمک تر ، هم خندون تر ، هم فعال تر وهم خوردنی تر دیروز واسه افطاری خونه مامان بزرگ(مامان بابا )دعوت بودیم همین که رسیدیم موش موشی من سریع رفت توی آشپز خونه واولین کاری که کرد در کابینت رو باز کردو از توی کابینت سیب زمینی برداشت منم به موقع رسیدم واونو ازت گرفتم وکابینت رو بستم توهم ازیر کشان اعتراضت رو نشون دادی مجبورم کردی که بغلت کنم وبریم سراغ یخچال وبرات میوه بیارم تا بلکه سراغ کابینت ها نری الهی دورت بگردم تازگیا یاد گرفتی درب کابینت رو باز میکنی حالا کابینت مامان بزرگ چفت وبست نداره وراحت تر باز میشه ولی کابینت خونه خودمون رو با چه زور وبازوئی باز میکنی ...
2 مرداد 1392

9ماهگی گل پسری

  9ماهگیت مبارک   وروجک مامانی گفته بودم که خیلی بد غذا شده بودی و فقط شیر میخوردی کلی نق میزدی برای این مرواریدت خیلی اذیت شدی الهی برات بمیرم نگو که دوتا مرواریدت (چهارمی وپنجمین دندون )باهم جونه زدن تو این مدت هرچی که برات درست میکردم  از فرنی گرفته تا سوپ و برنج و تخم مرغ و پوره و...به هیچ کدوم لب نمی زدی و مجبور میشدم همه رو دور بریزم واسه همین خوب وزن نگرفتی قدت شده 73 و وزنت 50/9کیلو گرم شده از وقتی کمی حالت بهتر شده تند تند بهت غذا میدم تا بلکه جبران بکنی وروجک مامان برای چند دقیقه بدون کمک سر پا ...
28 تير 1392