محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

ابجی مهسا مهمونی رفته

  لوبیا کوچولوی مامان سلام مهسا جون ازدیروز رفته خونه ی خاله جون الهام  بااینکه یه روزه رفته  دلم خیلی براش تنگ شده بااینکه کلی کار دارم  ولی دست ودلم   بکارنمیره به دختر  قول دادم توی یکی دوهفته قبل از گرفتن کارنامه اش کلاس تابستانه نره تاخوب خستگی ش دربیاد اخه درسهاش فشرده بودن دخترم خسته نباشی ...
7 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام به کوچولوی عزیزم لوبیاجان 2خرداد امتحانات مهساجون تمام شد ولی به وبلاگت سرنزده اخه  از دیروز رفته خونه ی عمو مصطفی پیش محیاجون فردا هم همگی میریم خونه ی مامان بزرگ اخه مامان بزرگ می خواد عقیقه ش رو درست کنه ماهم میریم کمکش بکنیم راستی مهساجون  یه توپ چرمی خوشکل برات درست کرده وقتی بیای حتما خوشت میاد وبه این خواهر هنرمندت افتخار می کنی عاشقتیم ...
4 خرداد 1391

کلاس رفتن مامان

سلام عزیزم امروز می خوام تلافی این مدت که نتونستم مطلب بنویسمرودربیارم امروزکوچولوی من 17هفته و4روزه که تودلمه قربونش بشم خیلی شیطونه کم کم داره کلاس رفتن رو برای مامانش سخت میکنه اگه بدونه براچی کلاس میرم دیگه اذیت نمی کنه اخه عزیزم دارم برات روتختی وزیرانداز درست می کنم که همش تکه دوزی وکار دست خودمه وقتی تمام شد حتما عکسش رو توی وب میزارم کلی نقشه های قشنگ برات دارم اگه خدا بخواد حتما همه رو عملی می کنم ...
20 ارديبهشت 1391

تولد اجی مهسا

سلام دیروز 4 اردیبهشت تولد اجی مهسا بود خیلی به ما خوش گذشت بابا بزرگ که حالش بد بود با تولد اجی مهسا خوش حال شد                              ...
6 ارديبهشت 1391

نزدیک شدن امتحانات

سلام ببخشید لوبیا اجی مهسا نمی تواند برایت مطلب جدید بگذارد چون امتحانات اجی مهسا شروع شده اند و اگر فرصتی داشتم برایت مطلب جدید می نویسم . اردیبهشت سال 1391 ...
27 فروردين 1391

خبر امدن لوبیا

لوبیا جان وقتی خبرامدنت راشنیدم ازخوشحالی زبانم بند امده بود یه دفعه گریه ام گرفت ولی بعدازکمی خنده ام گرفت وکلی با مامان وبابا خندیدیم من این خبر را 26 بهمن 90 شنیدم وقتی که تو خیلی کوچولو بودی ...
18 فروردين 1391

سلام لوبیا

لوبیاجان از امدنت بسیار خوشحالیم ازامروز خواهرت تصمیم دارد خاطرات خانوادگیمون را دراین وبلاگ ثبت کند ...
18 فروردين 1391