محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

کمک کردن معین به خواهرجونش

                                                        الهی قربونت برم بس که خواهرت رو دوست داری یه لحظه هم ازش دور نمیشی حتی موقعی که مهسا جون رفته بود توی اتاقش درس بخونه همین که دیدی آجی نیست به سرعت خواستی بری پیشش منم در رو بستم که مزاحم آجی نشی انقده گریه کردی که آجی اومد و باهات بازی کرد  اونم اینجوری دستش رو از زیر د...
5 خرداد 1392

زنبوری و قور قوری خانم

           سلام نی نی های خوشمل ومامانای مهربون اومدم براتون بگم من از چی خوشم میاد مامانم خیلی شعر بلده و همش برام می خونه و منم حرکات موزون انجام میدم تازگیا یاد گرفتم دستام رو بالا میبرم و تاب میدم تا مامانم  تشویق بیشه و بیشتر برام بخونه اولین شعری که عاشقشم  و در هر حالتی که باشم عکس العمل نشون میدم اینه : ای زنبور طلائی نیش میزنی بلائی پاشو پاشو بهاره گل واشده دوباره کندو داری تو صحرا سر میزنی به هرجا پاشو پاشو بهاره گل واشده دوباره       ای زنبور طلائی نیش میزنی بلائی پاشو پاشو ...
30 ارديبهشت 1392

ماهی کوچولو وموش کوچولو

دیشب مامان بزرگ(مامان بابام )اومد خونه مون خیلی خوشحال شدم کلی خودم رو براش لوس کردم امروز صبح با هم صبحانه خوردیم منم همش سفره رو براشون مرتب میکردم ولی مامان دوباره بهمشون میزد ناهار جوجه کباب داشتیم که بابا جون زحمت درست کردنش رو کشید البته من و مامان و مامان بزرگ و خواهر جونم هم تو خوردن بهش کمک کردیم وقتی داشتم کمک میکردم مامان جون خواست ازم عکس بگیره ولی من نزاشتم گفتم ریا میشه شب هم زن عمو جونم و محیاجون قدم رو چشممون گذاشتن و برای شام اومدن مامان جون هم چلو و خورش کرفس درست کرد و طبق معمول من و محیا جون  به مامانم هم کمک کردیم بعد از شام من ازبس کمک...
28 ارديبهشت 1392

اولین مروارید آقا محمدمعین

                   معین داره دو دندون           قند میخوره از قندون         فرشته ی مهربون            آورده براش دودندون                                    بلاخره فرشته ی دندون به پسمل         ...
26 ارديبهشت 1392

عکس 12فروردین

  اینم محمد معین خوش تیپ و خوش خنده ی ما روز 12فروردین رفته بودیم جنگلبانی نه اینکه هوا گرم بود زیر سایه ی درخت ها نشستیم       ...
26 ارديبهشت 1392

هفتمین ماه

    هورررررررررررررررا محمد معین جون هفت ماهه شد هوررررررررررررررررا هفت ماهگیت مبارک باشه پسرم شنبه ٢١اردیبهشت قرار بود با مهسا جون بریم مرکز بهداشت ولی چون برای مهسا جون کلاس برگزار کرده بودن من و باباجونت تو رو بردیم برای چکاب ماهانه من و مهساجون ٢٤فروردین شرطبندی کرده بودیم من گفتم وزنت حدودای ٦٠٠گرم اضافه میشه و خواهرجونت می گفت که ١کیلو رو اضافه میکنی  ولی هردومون باختیم آخه فقط ٣٥٠گرم اضافه کردی و٣٥٠ /٨شده بودی آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟ این ماه که هم خوردنت بهتر شده بود هم توپولوتر بنظر میومدی وای از اون وقتی که بد غذا بشی  شکر خدا آزمایشت رو که به دکتر نشون دادم گفت که اصلا کم خونی نداری کا...
24 ارديبهشت 1392

پسر خوش تیپ

   پسرم تاج سرم               این مطلب رو یه بار نوشتم نمی دونم چرا ثبت موقت رو نزدم یهو بی دلیل همه چی پرید ولی با اینکه خسته ام  تا شما شیرین عسلم خواب تشریف دارین دوباره می نویسمش دیشب رفته بودیم عروسی نوه خاله جونم که عمه بابات هم میشه  خیلی خوش گذشت همه فامیل جمع بودن  اونقده مشغول خوش و بش بودیم که اصلا متوجه گذشت زمان نشدم تو این عروسی نی نی بارون بود دوتا نی نی بنامهای ایلیا و فاطیما نتیجه های خاله جونم بودن که یه ماه ازت بزرگترن البته اصلا بچشم نمیومد همه میگفتن ا...
24 ارديبهشت 1392