محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

اینم عکس 5ماهگی آقا معین جون

اینم پسرم(محمد معین جون )و دختر گلم  (مهساجون) بهمراه محیا جیگر ببین مامان جون بس که شیطونی همش می خواستی کیک بخوری یه جا نمی موندی تا ازت عکس خوشمل بگیریم   ایشاله جشن عروسیت پسمل قشنگم  (آمین) ...
22 ارديبهشت 1392

محیا جیگر

اینم چندتا عکس از محیا جیگر  دختر عمو ی محمد معین بدر خواست نجمه جون که خیلی خیلی دلش برای محیا تنگیده     ...
20 ارديبهشت 1392

وروجک

وروجک قشنگم این روزا خیلی فعال شدی وبه همه چی دست میزنی مزه  همه چیز رو امتحان میکنی  . سعی کردم تاجایی که میشه وسایلی که برات خطرناک هستن ا ز تو اتاقها جمع کنم یه مدته که به تلویزیون ودستگاه گیر دادی وفلش رو از دستگاه جدا میکنی کنترل بیچاره که از بس آب دهنت رو روش ریختی و زمین زدیش چندین بار توسط بابایی تعمیر شده با تلفن هم مشکل داری همش از رو ی میز پایین میندازیش  بابا جونت جای مودم رو هم از دست قندک کوچولوم عوض کرد  بلکه سالم بمونه   یه بار مهساجون درب کابینت رو درست نبسته بود یهو دیدیم صدای بشقاب ها میاد ... بله آقا ...
18 ارديبهشت 1392

وروجک مامان

سلام به دوست جونیای خوبم یه مدت  کوتاه نتوسته بودم بهتون سر بزنم ببخشید در ضمن روز ولادت خانم فاطمه زهرا (روز مادر وزوز زن) رو بهمه  دوستام که به یادمون بودن تبریک میگم هرچند گذشته ولی ..... به بزرگی خودتون ببخشید دیگه!!!!! این روزا قندک مامان خیلی شیطون شده وامتحانات گل دخملی هم شروع شده واسه همین مدام باید این وروجک رو نگهدارم تا مزاحم خواهرجونش نشه الهی فدای هر دوتا وروجک+همسری برم من (هر وقت قربون صدقه بچه ها میرم فوری همسری به شوخی میگه پس من چی؟ منو فراموشم کردی؟) الهی فدای هرسه تاتون بشم عاشقتونم  عزیزای من...
18 ارديبهشت 1392

شش ماهگی

شش ماهه شدنت  مبارکه  ببخشید باتاخیر یه هفته ای شد اخهبد جور سرما خورده بودی  و بد جوری سرفه می کردی الهی بمیرم صدای سرفه هات دلمو ریش میکرد رفتیم دکتر بعد از کلی معاینه گفت که ممکنه دندونای بالا ئی هم بزودی بیرون بیان  تقریبا دوهفته  مریض بودی دارو هات رو استفاده کردی بهتر نشدی تازه حساسیت دارویی هم پیدا کردی و اسهال نیز به سرماخوردگی اضافه شد دوباره خانم دکتر برات زیتروماکس نوشت شکر خدا خیلی زود خوب شدی فدات بشم  بخاطر تب وسرما خوردگیت واکسن شش ماهگیت هم 4روز دیر تر زدی توی مرکز بهداشت شلوغ بود توهمساکت واروم نگاه بچه ها میکردی ...
17 ارديبهشت 1392

چندتا عکس از دخترم مهسا جون

  چند وقتی میشه از دختر گلم  چیزی ننوشتم البته خودش اصرار داره که ثبت خاطرات رو باید به عهده ی خودش بزارم  بس که خانمی ومتین دختر گلم الهی فدات بشم ولی این دفعه فرق میکنه آخه فردا ٤اردیبهشت تولد ١٢ سالگی قشنگ ترین و مهربون ترین و جذاب ترین دختر دنیا ست عزیزم دلم می خواد بدونی مامان وبابات همیشه دوستت دارن وبهت افتخار میکنن       مهسا جون در ٧سالگی مهسا جون در ٤ سالگی ...
4 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

لوبیا کوچولوی مامان شش ماه شدی هزارماشاله فندوق مامان الان خیلی خوب میشینی و دست میزنی  میگم معین دست دست تو هم دست میزنی عاشق تبلیغات تلویزیونی بخصوص پرشین تون و اِلفی  در هرحالتی که باشی کافیه صدای تبلیغات رو بشنوی حتما برمیگردی و با ذوق مخصوص خودت نگاش میکنی قربون ذوق کردنت برم  یه بار رفته بودی زیرمیز تلویزیون بازی گوشی میکردی که تبلیغات شروع شد اونجا گیرافتاده بودی و نمی تونستی بیرون بیای همش سرت رو بالا میگرفتی که شاید تلویزیون رو ببینی بس که کارت خنده دار بود من ومهسا جون نتونستیم ازت عکس بگیریم همش میخندیدیم دختر خاله جونت (انیس خانم ...
27 فروردين 1392