محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

فسقل بازیگوش

1392/5/2 3:31
نویسنده : مامان مریم
425 بازدید
اشتراک گذاری

موش موشی مامان این روزا هم شیطون تر شدی ، هم باهوش تر ،هم بانمک تر ، هم خندون تر ، هم فعال تر وهم خوردنی تر

دیروز واسه افطاری خونه مامان بزرگ(مامان بابا )دعوت بودیم همین که رسیدیم موش موشی من سریع رفت توی آشپز خونه واولین کاری که کرد در کابینت رو باز کردو از توی کابینت سیب زمینی برداشت منم به موقع رسیدم واونو ازت گرفتم وکابینت رو بستم توهم ازیر کشان اعتراضت رو نشون دادی مجبورم کردی که بغلت کنم وبریم سراغ یخچال وبرات میوه بیارم تا بلکه سراغ کابینت ها نری الهی دورت بگردم تازگیا یاد گرفتی درب کابینت رو باز میکنی حالا کابینت مامان بزرگ چفت وبست نداره وراحت تر باز میشه ولی کابینت خونه خودمون رو با چه زور وبازوئی باز میکنی نمیدونم والا این روزا درب کابینت رو با طناب میبندم تا ظرف و ظروف در امان بمونن وقتی پات رو تو آشپزخونه میزاری دیگه هیچی در امان نیست

دستت رو به اجاق میگیری وتند تند تکونش میدی انگار داری درخت کنار رو تکون میدی هر چی روی گاز باشه به صدا در میاد یه بار هم سینی بزرگی رو که باهاش بازی میکردی هول دادی زیر اجاق وخودت روی لبه سینی نشستی سینی عین اهرم عمل کردو اجاق رو کج کرد منم که مشغول آشپزی بودم از ترس یه جیغ کشیدم که آجی جونت بدو از اتاق زد بیرون ببینه چی شده منم بغلت کردم ووحشت زده از اشپز خونه زدیم بیرون اصلا نمیدونم چطوری اجاق به این سنگینی که برای جابجاییش به 4مرد احتیاج داره چطوری توی فسقل بچه تکونش دادی باز خدا رو شکر کتری و قابلمه نیوفتادن روی سرمون

خونه خودمون که باشیم گاهی ازپله بالا و پایین میری کلی ذوق میکنی دیروز که خونه مامان بزرگ بودیم روی تخت مامان بزرگ خوابوندمت 1ساعت بعد عمو احمد اومد بهت سر بزنه ک دید بیدار شدی و از تخت پایین اومدی میخوای بیای بیرون همه با تعجب به  عموت نگاه کردم گفتم خودش پایین اومده ؟گفت آره .باورش برامون سخت بود  آخه لبه تخت بلند ه و پایین اومدن برای بچه 9ماه از روی این تخت سخته

موش موشی من چه کارایی که  نمیکنه !!!!!!!!!!!!!!!!

این روزا وقتی برامون مهمون میاد بعداز یکم خود شیرینی میری توی مقرخودت و برای مهمونا قیافه میگیری از زمانی که میز تلویزیون رو از دست شیطنت هات خالی کردیم شده مقر شما از اونجا بامهمونا دالی بازی میکنی

بد جوری ددری شدی هر کی که بخواد بره بیرون حتما تورو هم باید ببره حتی اگه شده تا جلوی در کوچه

به لهجه خودمون بهت میگم معینَ بَروم سریع نگام میکنی و میگی دَدَ یعنی معین رو ببرم بیرون

از دو هفته پیش وقتی مهسا جو ن دنبالت میکرد و می گفت الان میخورمت چهار دست و پا باسرعت برق میرفتی توی اتاق و تلاش میکردی پشت پرده قایم بشی تا لقمه آجی مهسا نشی (خوشمزه من) وقتی هم قایم میشی هیچ صدای ازت در نمیاد  ادامه مطلب رو از دست ندی

فکر نکنی میخواد چیزی برداره !!!!

میخواد خودش رو اینجا جا بده !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

مامانی گفتم لاغر شدی ولی نه دیگه اینقد!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

 

اینم مقر محمد معین جون!آخ

یه کوچلو تار شده بس که وووول  میخوره

اینم گلدون زیبای ما !

میخوام برای مامانم گل بچینم !!!خخخخخخ

این یه گل!!!

این دوتا  گل و این سه تاگل ....

و...............

 

بدون شرح

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
2 مرداد 92 11:50
این بچه ها اگر بخوان خونه رو تکون میدن چه برسه ب اجاق گاز. خداروشکر ک چیزی نشد.
مواظب پله ها باشی دوستم. ارشانم خیلی دوست داره از پله بالا پایین بره.
قلبون تو فسقلی


حقیقتا ترس برم داشت فقط می تونم بگم خدا رو شکر که چیزی نشد
حتما دوست عزیزم آرشان جون رو ببوس
مامان دو ماه زمینی
2 مرداد 92 15:46
قربونت بشم مقر خوبیه ولی مواظب باش تلویزیون نندازی اوف بشه (بچه جونی مواظب خودت باش)میبوسمت


مرسی زن عمو جونم چقده زرنگ بودی نمی دونستم
زود بزود بهمون سر میزنی دلمون رو شاد میکنی
دوستون داریم بخصوص دنی جون دلمون براتون تنگیده
هستی وهیربد جونی
8 مرداد 92 2:31
وای عزیزم چه قدر بزرگ شدی ماشاله خیلی وقت بود پای کامپیوتر ننشسته بودم به خاطر روزه حال نداشتم پای کامپیوتر بشینم وقتی اومدم وبتون کلی ذوق کردم وتعجب . جیگری چه قد نازشدی عزیزم چه قد هم شیطون شدی بلاچه این کارها خطرناک رو نکن 1000 تا میبوسمت عزیزم