محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

فرشته های زیبای ما

         پا به پای  کودکی هایم بیا        کفش هایت را به پا کن تا به تا قاه قاه خنده ات را ساز کن        باز هم با خنده ات اعجاز کن  پا بکوب لج کن و راضی نشو        با کسی جز عشق همبازی نشو ...
9 آذر 1392

بارک و معین

  وقتی مهسا جونم از مدرسه اومد گفت که چندتا از دوستاش برای مسابقه دو ی بین مدارس شهر انتخاب شدن وروز ٥شنبه ساعت ٢ظهر تو پارک خانواده مسابقه میدن ،قرارشد ما هم برای تشویق دوستاش بریم اونجا راضیه جون(جاری عزیزم)ودخترش محیاگلی ،من ومهساجون ومعین کوچولو راهی پارک شدیم البته باتاخیر زیاد که به مسابقه نرسیدیم ولی بازم خوش گذشت اولین باری بود که محمدمعین روپارک میبردم هوا خیلی خوب بود،بهاری بود   همین که وارد پارک شدیم معین جان خوابش برد اینم عکسش توی کالسکه محیا جون خوابیده     مهساجون ومعین جونم چقدر خنده هاتون به دل میشینه میوه های زندگیم عاش...
8 آذر 1392

پسر نماز خوان

    التماس دعا قند عسلم  پسرم همیشه برات دعا میکنم تک تک قدم هایی که برمیداری  در راه خدا و برای رضای خدا باشه، دعا می کنم تو وخواهرت عاقبت بخیر بشید ، دعا می کنم توی هر کاری همیشه بیاد خدا باشید،دعا می کنم همیشه خدا یار و یاورتون باشه ،دعا می کنم مایه افتخار و سر بلندی من و بابات بشید ،و خلاصه اینکه همه ی زیبائی ها رو براتون آرزو می کنیم مامان جون تو هم بین نمازت بین سجده هات ما رو فراموش نکن برامون دعا کن برای خوب بودنمون ،باخدا بودنمون ،مادر وپدر خوب بودنمون و......     گمان نکنم هیچ مادری باشه که فرزندش رو در حالت راز ونیاز با خدا ببی...
4 آذر 1392

معین در عاشورا

بعداز ظهر ششم محرم دائی رضا ما رو رسوند خونه دائی علی آخه داداش گلم نذری داشتن ما هم رفتیم کمک دائی و زن دائی جونت انیس و مامان بزرگ هم همراهمون بودن 1ساعت بعد هم شبنم دختر خاله ت آومد همگی کمک کردن و ساندویج ها رو آماده و بسته بندی کردیم البته کم کم بقیه دائی ها و خاله ها و عموها و...هم پیداشون شد همگی هر کی به نوعی کمک میکرد و مهدی و محمد هم ساندویج ها رو می بردند تکیۀ محل و بین عزاداران امام حسین(ع) تقسیم می کردند داداش گلم ایشاله نذرتون قبول باشه ایشاله زیر سایه امام حسین( ع)خدا عمر با برکت و تن سالم به خودت وخانوادت بده تا هر سال بهتر از سال قبل مراسم عزاداری سیدالشهدا رو برپا کنید اون شب ...
3 آذر 1392

معین جون در پارک

  یه روز  جمعه  به هر کی زنگ میزدیم تا برای تفریح دسته جمعی ناهار رو ببریم بیرون یا نبودن و یا کارداشتن و نمی تونستن بیان این شد که تصمیم گرفتیم ناهار رو خونه بخوریم و بعد از ناهار بریم  پارک خانواده عصرانه و چای با خودمون بردیم رفتیم. هوا عالی بود معین جون کلی بازی کرد  آزادانه هر طرف که می خواست میرفت ماهم بدنبالش مهسا جون هم اولش خوشش نیومد چون هیچکی باهامون نبود ولی وقتی با  بابا جونش فوتبال بازی کرد یکم حال و هواش بهتر شد       فدای طوطی قشنگم بشم من ایشاله همی...
1 آذر 1392

بازم اخبار جشن تولد وعروسی

اومدیم باز اومدیم با کلی اخبار اومدیم   سلام دوستای مهربون اومدم براتون از جشن تولد وجشن عروسی بگم دیشب همه مطالب و عکسا رو گذاشتم آخر کاری لب تاب هنگ کرد هر چی رشته بودم پنبه شد حالا اومدم مجددا براتون شرح بدم البته اگه خدا یاری بکنه و دچار هنگ مجدد نشیم برای دوستای گلم وشیر کوچولوی خودم بگم که توی این ماه چند تا تولد داشتیم وداریم که یه تعدادشون چون قبل ازماه محرم بود بخوبی برگزار شد ویه تعداد دیگه بصورت مختصر برگزار میشه 2آبان تولد مادر شوهر عزیزم و خواهر شون بود برای اولین بار با هم براشون توی خونه مادر شوهرم جشن کوچولو گرفتیم البته بدون اطلاع خودشون بر حسب اتفاق عمه زهره  وخانوادش هم از تهران ا...
18 آبان 1392

شیرین کاریهایی که اینروزا انجام میدی

      شیر کوچولوی من یه ساله که شدی بردمت مرکز بهداشت تعدادی دانشجواونجا بودن که کارورزی شون رو میگذرندن وقتی دیدنت دورمون جمع شدن وکلی باهات بازی کردن توهم دلبری کردی همش میرفتی سراغ کشوهای فایل رو بیرون میکشیدی خودتم میوفتادی زمین یکی از همون خانم ها عاشقت شد و خودش واکسن یه سالگیت رو زد البته قبلش ا ز استادش  در مورد خوب بودن کارش مطمئن شدم انصافا خیلی خوب واکسنت رو زد توهم محو تماشای اون شده بودی و اصلا جیک نزدی حتی یه لحظه واقعا دستش درد نکنه خیلی مهربون بود وزنت 10کیلوشده بود وقدت 76سانت دکترت که راضی بود ولی من نه زیاد ....... مامانی تقریبا دوماه میشه که نسبت ...
15 آبان 1392

زردالوی من

  سلام برجمیع دوستان ونی نی های گل بخصوص نی نی های متولد ماه مهر   زردآلوی مامان کلی برنامه ریزی کردم تا روز ٢٦مهر برات اولین جشن تولدت رو بگیرم ٦روز دیر تر گرفتیم چون مامان بزرگ وخاله جونت وزن عمو راضیه مسافرت بودن وصبر کردی تا اونا هم با حضوردر جشن شادمون کنن ٤٠نفر مهمون داشتیم  تم تولدت شیر کوچولوی تاجدار بود تزیینات رو من وخواهر گلت درست کردیم ریسه ها ویه عاله بدکنک با آویز شیر و عدد یک و جعبه دستمال و رد پا وفلش راهنما و ژله دو رنگ بجای سه رنگ درست کردم ژله هارو تک نفره درست کردم و.... ولی کلی استرس داشتم آخه کار هام عقب افتاده بود،٥شنبه کلی کار داشتم که یه مهمون عزیز که باها...
15 آبان 1392

مرور زیبائی ها

  بدو تولد یک ماهگی     دو ماهگی       سه ماهگی       چهار ماهگی   پنج ماهگی   شش ماهگی   هفت ماهگی       هشت ماهگی     نه ماهگی     ده ماهگی   یازده ماهگی     دوازده ماهگی     ...
8 آبان 1392