محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

زردالوی من

1392/8/15 15:54
نویسنده : مامان مریم
644 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام برجمیع دوستان ونی نی های گل بخصوص نی نی های متولد ماه مهر

 

زردآلوی مامان کلی برنامه ریزی کردم تا روز ٢٦مهر برات اولین جشن تولدت رو بگیرم ٦روز دیر تر گرفتیم چون مامان بزرگ وخاله جونت وزن عمو راضیه مسافرت بودن وصبر کردی تا اونا هم با حضوردر جشن شادمون کنن ٤٠نفر مهمون داشتیم  تم تولدت شیر کوچولوی تاجدار بود تزیینات رو من وخواهر گلت درست کردیم ریسه ها ویه عاله بدکنک با آویز شیر و عدد یک و جعبه دستمال و رد پا وفلش راهنما و ژله دو رنگ بجای سه رنگ درست کردم ژله هارو تک نفره درست کردم و.... ولی کلی استرس داشتم آخه کار هام عقب افتاده بود،٥شنبه کلی کار داشتم که یه مهمون عزیز که باهاشون رودر وایسی داشتیم بعد از مدت هااومدن خونمون بعد از رفتنشون  هم شیرکوچولوی من حالت بد شد همش بیقراری میکرد ی گوشت رو می گرفتی اونقدر که مجبور شدیم ببریمت درمانگاه و اولین امپول زندگیت رو بزنی کمی گریه کردی بعد هم شیر خوردی وخوابیدی دکتر گفت که گوشت سرما خورده کمی هم تب داری بیقراریت هم بهمین دلیله الهی دورت بگردم یه هفته از سرماخوردگیت میگذره ولی هنوز خوب نشدی اون شب ساعت ٣ اومدیم خونه ومن تا صبح بیدار بودم تا ژله ها رو درست کنم مامانی هم وقت نداشتم وهم توان سر پا ایستادن رو نداشتم آخه ٤٨ساعت بود که نخوابیده بودم نتونستم ژله بستنی درست کنم فقط ژله سیب وپرتقال درست کردم وقتی ژله هارو درست کردم ١ساعت خوابیدم بعد هم بیدار شدی و همش نق میزدی تا ظهر بغلت می کردمو دورت میدادم بلکه آروم بمونی بیچاره بابات ومهسا جون رعایت ما دو تا رو کردن وناهار حاضری خوردن توهم که غیر از خودم بغل هیچکی اروم نمی موندی ظهر که داروت رو خوردی ٣ساعت خوابیدی منم همش دعا میکردم که تا شب حالت بهتر بشه وجشن تولدت خوب برگزار بشه.

عصر که بیدارشدی خیلی حالت بهتر شده بود دیگه بیقراری نمی کردی منم زود حمومت کردم و وسایلمون رو جمع کردیم و رفتیم خونه مامان بزرگ آخه جشن اونجا برگزار میشد مامانی اونقده استرس داشتم که فراموش کردم از میز و ژله ها و بقیه تزیینات  عکس بندازم ولی در عوض جشن خیلی خوبی شده بود مهسا جون قبل از جشن  بخاطر اینکه کارهامون هول هولی شد نا امید بود همش میگفت میترسم جشن خوب برپا نشه ولی بعد از جشن شاد وشنگول گفت مامان خیلی خوش گذشت واقعا بهترین جشن تولد شد 

اینم بگم که قرار بود خاله جون الهام بیاد واز همه چی عکس بگیره از قرار خاله عروسی هم دعوت داشت قرار شد زودی خودش رو برسونه ولی به جشن تولد نرسید منم دست تنها شدم این وگفتم که الهام جون بدونه چقده دوسش دارم  وبدون اون احساس تنهائی ودستپاچگی میکنم واین خواهر مهربونم فردای جشن آومد خونه مون وبا کادوی خوشجلش ما رو شرمنده کرد

 بنظرمن مهم نیست جشن چطور باشه مهم اینه که بهمه خوش بگذره و تو ذهن همه بمونه وای چقده حرفیدم حالا بریم سراغ عکسا

و اینم

     گل پسره یه ساله       تاج سرمامانه

 

 

اینجا بادکنک از دستش رفت سقف اتاق ومعین جون میگه هَفت یعنی رفت

 

نی نی های توی جشن از راست به چپ محیا جیگر، معین جونم و نیایش عسل خاله و یگانه عزیز خاله

 

 

اینم کیک تولد زردآلوی مامان خودم طرحش رو دادم ولی آقای قناد یادش رفته بود دهن وموهای آقا شیره رو بزاره یه کوچولو هم نقاشیش خوب نبوده خخخخخخخ

 

زردآلوی مامان که دوست نداره هیچ کی سرش کلاه بزارن

ناراحت از ترکیدن بادکنکش (بادکنکی که تا چندی پیش ازش وحشت داشت وتا بادکنک می دید ازش دور میشد و طی طرفندهمسری گوشه اتاق پر شد از بادکنک بدون اینکه کسی بهشون دست بزنه زردآلوی مامان کم کم به وجود بادکنک ها عادت کرد وخودش رفت سراغ بازی با اونا و ترسش ریخت به همین سادگی پسرم عاشق بادکنک شد)

 

 

 

 

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩ ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩ ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩   ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩   ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩

 راستی نگفتم کلی کادو گیرت اومد از طرف من وبابا جونت 1میلیون تومان توی حساب پس انداز سپهر وآجی مهسا یه کامیون بزرگ که خودت هم توش جات میشه ومهمونای عزیز کلی لباس وماشین کنترلی وقطار وهواپیما که یادم رفت عکساش رو بگیرم حتما تو این روزا عکساش رو میزارم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان زینب
5 آبان 92 15:52
سلام خواهش می کنم بیا پست آخرم را ببین .


چشم حتما میام
احسان
10 آبان 92 1:34
بدون ما ؟


آقا احسان خوش حالمون می کنی که بهمون سر میزنی
اگه قول بدی کلاه تولد سرت بزاری و لباس آقا شیره رو تنت بکنی حتماسال آینده دعوتی خخخخخ
جدی نگیری داداش
خاله های محیا طلا
10 آبان 92 22:09
سلام تولدت مبارک معین جون ایشالا هزارساله بشی
مریم خانم یه چندتا عکس بیشتر از محیا جونمون میزاشتی دلمون براش تنگیده


سلام ممنون باشه بزودی عکس تولد محیا جون روهم میزارم .دلتون واشه
مامان سویل و اراز
11 آبان 92 1:54
سلام خانومی دستت درد نکنه چه جشن تولد قشنگی چه عکسای قشنگ و پر انرژی
مامانی خسته نباشی خدا بچه هاتو حفظ کنه ایشالا جشن 120 سالگیشو بگیری


ممنونم دوست جونم همیشه کامنت هاتون باعث شادی من میشه مرسی که بهمون سر میزنی
سویل وآراز جونم رو می بوسم
مامان آرتین
11 آبان 92 23:03
سلام تولدت مبارک معین جون
انشالله 120ساله شی خاله


میسی خاله جون
مامان آرمينا
11 آبان 92 23:36
تولدت مبارك معين جون الهي 100 ساله بشي عزيزم كيكت خيلي خوشكل شده


ممنون
فقط کیک خوشکل بود؟؟؟!!
mamaneninii
12 آبان 92 9:17
سلام عزیزم.حسته نی نی بزرگ کردن نباشی.واقعازحمت کشیده بودین.منم باتاخیر تبریک میگم.
قدر این روزا رو خیلی بدون.چون این قدر زود میگذره که نگو.انگار همین دیروز بود که نی نی ماهم تو این سن بود.ولی حالا2ساله شده.خوشحال میشیم قدم رنجه کنید و تشریف بیارید تولد گلپسر من.تشکر.موفق باشید


ممنون بله درست میگین باید قدر این روزای سخت ولی خیلی خیلی شیرین رو بدونیم
دعوت تون رو با جون ودل می پذیرم
سپیده
14 آبان 92 9:19
سلام. مبارکا باشه و ثبت شد
مامان امیررضا
15 آبان 92 1:33
تولدت مبارک گل پسری انشالله120 ساله بشی ببخشید دیر اومدیم تبریک بگیم
آدرینا
15 آبان 92 13:31