زردالوی من
سلام برجمیع دوستان ونی نی های گل بخصوص نی نی های متولد ماه مهر
زردآلوی مامان کلی برنامه ریزی کردم تا روز ٢٦مهر برات اولین جشن تولدت رو بگیرم ٦روز دیر تر گرفتیم چون مامان بزرگ وخاله جونت وزن عمو راضیه مسافرت بودن وصبر کردی تا اونا هم با حضوردر جشن شادمون کنن ٤٠نفر مهمون داشتیم تم تولدت شیر کوچولوی تاجدار بود تزیینات رو من وخواهر گلت درست کردیم ریسه ها ویه عاله بدکنک با آویز شیر و عدد یک و جعبه دستمال و رد پا وفلش راهنما و ژله دو رنگ بجای سه رنگ درست کردم ژله هارو تک نفره درست کردم و.... ولی کلی استرس داشتم آخه کار هام عقب افتاده بود،٥شنبه کلی کار داشتم که یه مهمون عزیز که باهاشون رودر وایسی داشتیم بعد از مدت هااومدن خونمون بعد از رفتنشون هم شیرکوچولوی من حالت بد شد همش بیقراری میکرد ی گوشت رو می گرفتی اونقدر که مجبور شدیم ببریمت درمانگاه و اولین امپول زندگیت رو بزنی کمی گریه کردی بعد هم شیر خوردی وخوابیدی دکتر گفت که گوشت سرما خورده کمی هم تب داری بیقراریت هم بهمین دلیله الهی دورت بگردم یه هفته از سرماخوردگیت میگذره ولی هنوز خوب نشدی اون شب ساعت ٣ اومدیم خونه ومن تا صبح بیدار بودم تا ژله ها رو درست کنم مامانی هم وقت نداشتم وهم توان سر پا ایستادن رو نداشتم آخه ٤٨ساعت بود که نخوابیده بودم نتونستم ژله بستنی درست کنم فقط ژله سیب وپرتقال درست کردم وقتی ژله هارو درست کردم ١ساعت خوابیدم بعد هم بیدار شدی و همش نق میزدی تا ظهر بغلت می کردمو دورت میدادم بلکه آروم بمونی بیچاره بابات ومهسا جون رعایت ما دو تا رو کردن وناهار حاضری خوردن توهم که غیر از خودم بغل هیچکی اروم نمی موندی ظهر که داروت رو خوردی ٣ساعت خوابیدی منم همش دعا میکردم که تا شب حالت بهتر بشه وجشن تولدت خوب برگزار بشه.
عصر که بیدارشدی خیلی حالت بهتر شده بود دیگه بیقراری نمی کردی منم زود حمومت کردم و وسایلمون رو جمع کردیم و رفتیم خونه مامان بزرگ آخه جشن اونجا برگزار میشد مامانی اونقده استرس داشتم که فراموش کردم از میز و ژله ها و بقیه تزیینات عکس بندازم ولی در عوض جشن خیلی خوبی شده بود مهسا جون قبل از جشن بخاطر اینکه کارهامون هول هولی شد نا امید بود همش میگفت میترسم جشن خوب برپا نشه ولی بعد از جشن شاد وشنگول گفت مامان خیلی خوش گذشت واقعا بهترین جشن تولد شد
اینم بگم که قرار بود خاله جون الهام بیاد واز همه چی عکس بگیره از قرار خاله عروسی هم دعوت داشت قرار شد زودی خودش رو برسونه ولی به جشن تولد نرسید منم دست تنها شدم این وگفتم که الهام جون بدونه چقده دوسش دارم وبدون اون احساس تنهائی ودستپاچگی میکنم واین خواهر مهربونم فردای جشن آومد خونه مون وبا کادوی خوشجلش ما رو شرمنده کرد
بنظرمن مهم نیست جشن چطور باشه مهم اینه که بهمه خوش بگذره و تو ذهن همه بمونه وای چقده حرفیدم حالا بریم سراغ عکسا
و اینم
گل پسره یه ساله تاج سرمامانه
اینجا بادکنک از دستش رفت سقف اتاق ومعین جون میگه هَفت یعنی رفت
نی نی های توی جشن از راست به چپ محیا جیگر، معین جونم و نیایش عسل خاله و یگانه عزیز خاله
اینم کیک تولد زردآلوی مامان خودم طرحش رو دادم ولی آقای قناد یادش رفته بود دهن وموهای آقا شیره رو بزاره یه کوچولو هم نقاشیش خوب نبوده خخخخخخخ
زردآلوی مامان که دوست نداره هیچ کی سرش کلاه بزارن
ناراحت از ترکیدن بادکنکش (بادکنکی که تا چندی پیش ازش وحشت داشت وتا بادکنک می دید ازش دور میشد و طی طرفندهمسری گوشه اتاق پر شد از بادکنک بدون اینکه کسی بهشون دست بزنه زردآلوی مامان کم کم به وجود بادکنک ها عادت کرد وخودش رفت سراغ بازی با اونا و ترسش ریخت به همین سادگی پسرم عاشق بادکنک شد)
راستی نگفتم کلی کادو گیرت اومد از طرف من وبابا جونت 1میلیون تومان توی حساب پس انداز سپهر وآجی مهسا یه کامیون بزرگ که خودت هم توش جات میشه ومهمونای عزیز کلی لباس وماشین کنترلی وقطار وهواپیما که یادم رفت عکساش رو بگیرم حتما تو این روزا عکساش رو میزارم