محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

9ماهگی گل پسری

  9ماهگیت مبارک   وروجک مامانی گفته بودم که خیلی بد غذا شده بودی و فقط شیر میخوردی کلی نق میزدی برای این مرواریدت خیلی اذیت شدی الهی برات بمیرم نگو که دوتا مرواریدت (چهارمی وپنجمین دندون )باهم جونه زدن تو این مدت هرچی که برات درست میکردم  از فرنی گرفته تا سوپ و برنج و تخم مرغ و پوره و...به هیچ کدوم لب نمی زدی و مجبور میشدم همه رو دور بریزم واسه همین خوب وزن نگرفتی قدت شده 73 و وزنت 50/9کیلو گرم شده از وقتی کمی حالت بهتر شده تند تند بهت غذا میدم تا بلکه جبران بکنی وروجک مامان برای چند دقیقه بدون کمک سر پا ...
28 تير 1392

بیماری مامان بزرگ

    پسر عزیزم این روزا اونقدر  مشغله داشتم که نتونستم به وبت سر بزنم و خاطراتت رو ثبت کنم مدتی بود که مامان بزرگت (مامان جونم ) مریض بود  دکتر گفته بود باید عمل کنه و ریسک خطر عمل هم بالا ست و مامان بزرگت هم که اصلا  اصلا اهل استراحت نیست   حالا ایشاله خودت بزرگ میشی و این مامان بزرگ فعالت رو بهتر می بینی و میشناسی (خدایا پدربزرگا ومادر بزرگا برکت خونه هامون هستن همیشه سایه شون رو برسرمون نگهدار) منم که همش نگران مامانی بودم دست ودلم به هیچ کاری نمی رفت بیشتر وق...
28 تير 1392

ما برگشتیم

سلام بر دوستای گلم فرارسیدن ماه پر برکت رمضان بر همه ی مسلمین مبارک  (ما رو از برکت دعاتون بی بهره نزارید ) تو این مدت که مشغله زیادی داشتیم و نبودیم همه نی نی وبلاگیا هم مشغول شرکت تو مسابقه بودن ولی خودمونیم نی نی های گل یه شانس بزرگ آوردن که من فرصت نکردم عکس گل پسرم رو تو مسابقه شرکت بدم چون حتم به یقین گل پسر من گوی سبقت رو از دوستاش می ربود و برنده میشد خخخخخخ مامانا یه وقت ناراحت نشین آخه اگه خودتون  عکسای نی نی شکموی منو ببینید  بهم حق میدید   مابقی عکسا  ادامه مطلب   ببخشید معین جونم بیدار شد...
28 تير 1392

8ماه بعد از زاد روز زمینی شدنت

      جان مادر پسر شیرینم ٨ماه از زمینی شدن وجود پاکت میگذره وهر روز عشقم بتو بیشتر  میشه گاه فکر میکنم کاش تو رو زود تر از خدا میخواستم (بس که حضورت زندگیمون رو شادتر کرده) ♥ جانکم حالا بعداز ٨ماه بخوبی میتونی بشینی وبااستفاده از وسایل اطرافت بلند میشی از ایستاده بدون اینکه بیوفتی میشینی ♥ دستت رو به موتورت میگیری و ٣تا٤متر هل میدی ♥ وای وای وای کافیه صدای آهنگ یا تبلیغات مورد علاقه ت رو بشنوی در هر حالتی باشی میرقصی هههه ♥ دوست داری  خودت غذا بخوری ♥ عاشق تلویزیون هستی هنوز وقتی شیرنمی خوری مجبور میشم پشت به تلویزیون بشینم ...
29 خرداد 1392

بازم ماهیگیری

        سلام اومدم بگم که بابا جونم به قولش عمل کرد روز چهارشنبه بعداز ناهار رفت دریاچه وساعت ١٠شب با دست پر برگشت یه ماهی گرفته بود از من بزرگتر مامان جونم از من و ماهی عکس گرفت خودتون ببینید     از منم بزرگتره           فکر نکنید ازش می ترسم فقط از بوش بدم میاد ههههههه خخخخ ...
25 خرداد 1392

موتور سوار ی و ژست موتور سوار

     اینم موتور سوار و ژست مخصوص   اینم یه ژست جالب ویه ژست جالب تر دیگه(الهی مامان بقربونت بره با اون آستینای ور کشیدت) و یه ژست جالب انگیز دیگه (من میمیرم برای این ژستت قندکم)   نمی دونم باز کی چشم کرد موتورم پنچر شد حالا باید هلش بدم خخخخخخخخخخ   خدایا  از دست مامان نجاتم بده مامان بس دیگه چقده عکس میگیری خوابم میاد       ...
23 خرداد 1392

مهندس کوچولو

 توجه توجه دوستان وبلاگی عزیز چنانچه نیاز به تعمیرات کامپیوتر داشته باشین ( سخت افزار ونرم افزار با تخفیف ویژه پذیرفته میشود )مهندس محمد معین در خدمت شماست ای وای  لب تاب خرابه  !! فکر کنم ایراد از سیمش باشه مامان خودم درستش میکنم مامان جون تا منو داری غم نداشته باش اینم مرحله آخر دیدی گفتم درستش میکنم     ...
23 خرداد 1392

پسر باهوش باهوش

      الهی دورت بگردم الهی مامان بقربون بره قندک مامان درست 7ماه و 25 روز از زمینی شدنت میگذره و هر روز یه شیطنت تازه و یه هنر جدید از خودت نشون میدی و هوش سرشارت رو به رخمون می کشی قربون اون چشما ی قشنگت و مژه های بلندت بشم فدای اون دستای توپولی ت بشم من که هر چی قربون صدقه ت برم سیر نمیشم 10 روز پیش روز مرد برای مرد کوچیک خونمون  بازی  حلقه ها رو خریدم حالا دیروز دیدم بعد از 10 روز تو کارت استاد شدی و حلقه های رنگی رو سر جاش میزاری اول فکر کردم اتفاقی بود ولی چند بار تکرار و تکرار شد  منم از خوشحالی جیغ کشیدم ، ...
22 خرداد 1392

تعطیلات تابستان

دوست جونیای خوشملم بلاخره امتحانات آبجی خانم تمام شد و تعطیلات شروع شدهورررررررررا هوررررررررا   دیگه حوصله ام سر نمیره می تونم با آجی حسابی بازی کنم آخ جون طفلی من و مامان جون تو این مدت همش توخونه مونده بودیم نه اینکه خواهر جونم درس داشت نه مهمونی ،نه پارکی. ولی در عوض عصر روز شنبه که آخرین امتحان آجی بود مهمون داشتیم زن عمو راضیه و مامان بزرگ و محیا جون یا همون ماهی کوچولو ی خودمون بودن من وماهی کوچولو همه چیز رو بهم ریختیم اخرشب هم به همراه باباجونم مامان بزرگ و زن عمو رو رسوندیم فردا شب هم رفتیم خونه دایی مسعود  پوریا جون هم همزمان با اجی ا...
21 خرداد 1392

مهمونی

سلام دوباره اومدم البته باکلی انرژی گفته بودم که تو خونه مون  تعطیلات شروع شده  از روزی که مهسا جون امتحاناتش رو داد سرمون شلوغ شد روز شنبه که مامان بزرگ  و زن عمو جونم مهمون مون بودن یک شنبه خونه دایی جون بودیم ودوشنبه هم پارک و سه شنبه هم مهسا جون و باباجونش کلی با ps 2یا همون پلی استیشن تا دیر وقت بازی کردن منم  محمدمعین جون رو سر گرم میکردم تا خستگی درس ومشق از تن دخملی بیرون بیاد  چهارشنبه هم رفتیم مدرسه و کارنامه  رو گرفتیم شکر خدا  همه نمراتش عالی بودن فقط یکی از نمره ها اونجور که میخواست نشده بود راستش رو...
21 خرداد 1392