محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

بیماری مامان بزرگ

1392/4/28 1:50
نویسنده : مامان مریم
426 بازدید
اشتراک گذاری

  _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

 

پسر عزیزم این روزا اونقدر  مشغله داشتم که نتونستم به وبت سر بزنم

و خاطراتت رو ثبت کنم مدتی بود که مامان بزرگت (مامان جونم )

مریض بود  دکتر گفته بود باید عمل کنه و ریسک خطر عمل هم

بالا ست و مامان بزرگت هم که اصلا  اصلا اهل استراحت نیست

  حالا ایشاله خودت بزرگ میشی و این مامان بزرگ فعالت رو

بهتر می بینی و میشناسی

(خدایا پدربزرگا ومادر بزرگا برکت خونه هامون هستن

همیشه سایه شون رو برسرمون نگهدار)

منم که همش نگران مامانی بودم دست ودلم به هیچ کاری

نمی رفت بیشتر وقتا هم میرفتیم پیش مامانی  شکر خدا عمل

خوب پیش رفت بعد از عمل هم که دو سه روزی موندیم خونه شون

تا هم مراقبش باشیم وهم از مهمونا که برای عیادت میومدن پذیرایی کنیم

آخه ماشاله کلی فامیل و آشنا داریم که تو این مدت به مامانی سر میزدن

مامانی هم با اینکه به استراحت نیاز داشت  دوست داشت همه کنارش

باشن من و خاله ها و زن دایی هات نوبتی قرار گذاشتیم که بریم

پیشش تا هم مامانی خوشحال بشه هم مراقبش باشیم وهم از

شلوغی و سر و صدای بچه ها اذیت نشه تا ایشاله زود زود خوب بشه

در ضمن کل نوه ها هم براموندن خونه ی مامان بزرگ لحظه شماری

میکردن آخه جیگر طلای من خونه مامانی خیلی کیف میده جون میده

برای تفریح و بازی ولی انصافا بچه ها بیشتر از همه نگران مامانی بودن

و داروهاش رو سر وقت براش میاوردن همین مهربونی های بچه ها بود

که حال مامانی زود زود خوب شد

الهی شکر ،وقتی به مهربونی و محبت کل خانوادم در شادیها و سختی

های زندگی فکر میکنم اشک تو چشمام جمع میشه وهمیشه از خدا

میخوای که این همدلی رو ازمون نگیره دلم میخواد بهشون بگم که تک

تک شون رو دوست دارم ایشاله خدا به برکت این روزای عزیز توی دل

خانواده ی من و همه ی مسلمونا شادی وسلامتی بزاره الهی آمین

 

و  تو وروجک مامان هم توی این وسطا قصد کرده بودی سریعا به

مرواریدات اضافه کنی الهی فدات بشم تواین مدت هم خیلی بد غذا

شده بودی هیچی بجز شیر نمی خوردی درعوض پنجمین  مرواریدت

هم جونه زد هوررررا هوررررررررا

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

سودابه
27 تیر 92 11:51
سایه مادرت بر سرت مستدام و مرواریداش مبارکه سلام.نوه گلم محمد متین در جشنواره نی نی شکمو شرکت کرده اما من قبلا با همراهم به نی نی های دیگه رای دادم لطفا شما بهش رای بدین کد ش683است که باید به شماره 20008080200ارسال بشه قبلا از رایتون سپاسگزارم به خونه وب من و نوه های گلم تشریف بیارین خوشحال می شیم.
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
28 تیر 92 12:00
خداروشکر ک مامان جون خوب شد... ایشالا دیگه هیچ وقت هیچ وقت مریض نشه و سلامت ب کل کارایی ک دوست داره برسه......
این مامان بزرگا خیلی شیطونن اصلا وقتی مریضن حرف گوش نمیدن و استراحت نمیکنن


آره واقعا خدا رو شکر ممنون از لطفت
دقیقا همینطوره وقتی مریض میشن درست برعکس فعالیتشون رو هم بیشتر میکنن
الهی هیشکی مریض نشه
مامان سويل و اراز
31 تیر 92 2:00
سلام عزيزم خوبين ؟ از بابت مريضي مادرت ناراحت شدم ايشالا زود زود خوب ميشه ناراحت نباش الهي سايش هميشه بالا سرتون باشه
معين جون مرواريدت مبارك


ممنون گلم ما رو از دعای خیرتون بی بهره نزارید

ممنون خاله جون