محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

مهمونی

1392/3/21 17:31
نویسنده : مامان مریم
429 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوباره اومدم البته باکلی انرژی گفته بودم که تو خونه مون  تعطیلات شروع شده

 از روزی که مهسا جون امتحاناتش رو داد سرمون شلوغ شد روز شنبه که مامان بزرگ

 و زن عمو جونم مهمون مون بودن

یک شنبه خونه دایی جون بودیم ودوشنبه هم پارک

و سه شنبه هم مهسا جون و باباجونش کلی با ps 2یا همون پلی استیشن تا دیر وقت

بازی کردن منم  محمدمعین جون رو سر گرم میکردم تا خستگی درس ومشق از تن

دخملی بیرون بیاد

 چهارشنبه هم رفتیم مدرسه و کارنامه  رو گرفتیم شکر خدا  همه نمراتش عالی بودن

فقط یکی از نمره ها اونجور که میخواست نشده بود راستش رو بخواین یکم من

مقصر بودم آخه با اومدن معین جون دیگه وقتی برام نمونده بود تا به دخترم کمک کنم

تازه محمد معین هم بد جوری به خواهرش عادت کرده دوست  داره  همش

با خواهرجونش همبازی بشه

بعداز مدرسه هم رفتیم خرید کتاب هم برای معین جون و هم برای مهسا جون کلی خرید

کردیم مهسا جون ازم قول گرفت که ماه دیگه به کتاب فروشی بزرگ معراج هم سربزنیم

منم چون میدونم دختر کتاب خونم عاشق کتابه قبول کردم 

مهسا جون  میخواست همه کتاب هارو بخره

5شنبه هم همسری  با دوستاش قرار گذاشته بود بره ماهی گیری من و مهسا جون

هم برنامه ریزی کردیم و خاله ها و مامان بزرگ ها رو هم دعوت کردیم بیان

شب نشینی اولش همه می گفتن نمیان ولی آخر شب سوپرایز شدیم همه اومدن

حتی خاله فاطمه جون کل شب بیدار بودیم  کلی درد دل و کلی هم غیبت کردیم

حدودای ساعت ٥/٤بود که خاله فاطمه وخاله الهام رفتن یاسی ویگانه هم پا بپای

ما بیدار موندن

صبح مهسا ودختر خاله هاش بعد از خوردن صبحانه گیج ومنگ خوابیدن

قبل از ظهر هم همه یه بهونه آوردن که کاردارن وبرای ناهار تنها موندیم

واقعا شب خوبی بود

اون روز هم همسری ساعت ٣ اومد هیچکدوم نتونسته بودن ماهی بگیرن

اولین باری بود میرفت ماهی گیری ولی هفته بعد جبران کرد رفت دریاچه و

برای اولین بار تقریبا ٥یا ٦کیلو ماهی گرفت باز بد نبود قول داده  دفعه بعد

 ماهی های بیشتری بگیره ببینیم چی میشه

ولی حیف یادم رفت ازشون عکس بگیرم

وای که چه هفته شلوغ پلوغی بود ولی انصافا خوش گذشت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)