محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

دندان پزشکی

پسمل گلم برای اولین بار 2ساعتی تنهایی رفتی خونه مامان بزرگ (مامانم)اخه می خواستم برم دندانپزشک تازگیا دندونم اذیتم می کنه راستشو بخوای خیلی میترسم اخه تا حالا دندونام خراب نشده بودن  اصلاٌ نمی دونستم دندون درد چیه ؟ از وقتی اومدی توی دلم از شیرولبنیات  بدم میومد ودر عوض شیرینی وآدامس می خوردم واسه همین دندونم خیلی زود خراب شد منم هیچ اقدامی نکردم اخه میترسیدم برات ضرر داشته باشه ولی حالا با مشورت دکتر مطمئن شدم برات ضرری نداره عزیزم این 2ساعت همش استرس داشتم نکنه بی قراری کنی هرچند میدونستم مامان گلی من خیلی خوب مراقبته ولی چی کارکنم این نگرانی مادرانه س همش از محمد رضا می خواستم  به مامانم تلفن کنه وحالتو بپ...
14 آذر 1391

چهل روزگی

سلام پسرگلم باید مامانتو ببخشی که دیر بهدیر خاطراتت رو ثبت میکنم الان هم که دارم می نویسم بیدارشدی وگریه می کنی منم مجبورشدم بغلت کنم ودرحالی که شیرمیخوری خاطراتت روثبت کنم راستی فرشته کوچولوم برات نگفتم سه شنبه ٣٠ابان درست  چهل روز بعداز زمینی شدنت رفتیم دکتر محیا جون هم باهامون بود اخه اونم سرماخورده بود وتوکوچولوی مامانی تمام بدنت  حتی کف دست وپاهای کوچولوت دونه زده بود خانم دکتر بعداز معاینه گفت که وزن(٣٨٠/٥ )وقدت(٥٧)خوبه ولی به یه چیزی حساسیت داره  باید بفهمیم که چی باعث این مشکل شده بعد هم صابون کالاندولا وکرم مرطوب کننده فیروز وچند شربت برات تجویز کرد وگفت که یه هفته تا ١٠روز دیگه ایشاله خوب میشی تازه باید...
12 آذر 1391

اولین عکس های محمد معین

فدات بشم عزیزم چقدر معصوم خوابیدی   اینجا محمد معین ١٢روزشه ٢ابان٩١است که تولد مامان بزرگه(مامان بابا)پسرم خوشحاله این گل رو به مامان بزرگش هدیه داده قربون اون خندهات بشم عزیزمامان   ...
8 آذر 1391

بجا اوردن اداب مسلمانی

              راستی پسر گلم برات نگفتم که خیلی می ترسیدم ببرمت دکتر تا اداب مسلمانی را بجا بیاری عزیزم  اخه هم من وهم بابات دلشو نداشتیم گریه ات رو ببینیم بابات یه جورایی می خواست نیاد توی مطب واز دایی مسعود خواست که بجای خودش همراهمون بیاد ولی باز هم دلش نیومد مارو تنها بزاره  واسه همین  بالاخره یکشنبه ٧ابان من وبابات وخاله الهام ومامان بزرگ(مامان بابا)رفتیم مطب اقای گل گل و یاسمین زهرا رو هم بردیم تا گوشاشو سوراخ بکنه  حدود ساعت ١٠-١١بود که اول دکتر گوش های یاسمین جون رو سوراخ کرد بعد هم نوبت تو شد قبل از اینکه دکتر دست بهکار بشه انگار ترسیده بودی دکتر ر...
8 آذر 1391

علاقه ی محمد معین به عروسی

٢٦مهر عروسی پسر دایی من یا پسر عموی محمد رضا بود وتاریخ زایمان من هم ٢٤مهر بود خیلی حرصم گرفت که نمی تونم برم عروسی اخه خیلی وقت بود که دلم می خواست یه عروسی درست و حسابی برم انگاری اقا معین هم خیلی دلش  می خواست  به این عروسی بریم واسه همین هم اومدنش  رو جلو انداخت و این بود که پنج شنبه ٢٠مهر مصادف باروز پربرکت دهو الارض در بیمارستان خصوصی نبوی به دنیا اومد .هرچند نتونستیم از اول توی جشن عروسی شرکت کنیم ولی بعد از شام محمد رضا اومد دنبالمون وماهم رفتیم عروسی خیلی خوش گذشت هرکی مارو می دید میومد وتولد گل پسرم رو تبریک میگفت بعد هم اقا داماد (وحید)وبرادر داماد ومادر داماد (زن دایی عزیزم)به محمد...
8 آذر 1391