بجا اوردن اداب مسلمانی
راستی پسر گلم برات نگفتم که خیلی می ترسیدم ببرمت دکتر تا اداب مسلمانی را بجا بیاری عزیزم اخه هم من وهم بابات دلشو نداشتیم گریه ات رو ببینیم بابات یه جورایی می خواست نیاد توی مطب واز دایی مسعود خواست که بجای خودش همراهمون بیاد ولی باز هم دلش نیومد مارو تنها بزاره واسه همین بالاخره یکشنبه ٧ابان من وبابات وخاله الهام ومامان بزرگ(مامان بابا)رفتیم مطب اقای گل گل و یاسمین زهرا رو هم بردیم تا گوشاشو سوراخ بکنه حدود ساعت ١٠-١١بود که اول دکتر گوش های یاسمین جون رو سوراخ کرد بعد هم نوبت تو شد قبل از اینکه دکتر دست بهکار بشه انگار ترسیده بودی دکتر روخیس اب کردی عزیز دل مامان وقتی که امپول بی حسی رو زدی کمی گریه کردی ولی خیلی زود اروم شدی بعداز سه روز هم شکر خدا حالت خوب خوب شد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی