محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

کارنامه مهساخانم

سلام به همه دوستان وبلاگی عزیزم خیلی دوست داشتم زودتر ازاین بیام ولی دراین مدت دغدغه زیادی داشتم ونتونستم به شما سربزنم   ولی بالاخره اومدم  10خردادبود که کارنامه مهسا جون را ازمدرسه گرفتیم خیلی خوشحال بودیم اخه مهسا جون باتلاشی که کرده بود من وباباجونش رو شادکرد.....خلاصه اینکه ماهم قبل از اومدن خونه رفتیم یه کادو کوچولو برای دختر گلم گرفتیم یه سری جغجغه هم برای لوبیا کوچولو  البته به انتخاب مهسا جون چند روز بعد هم مهساجون تنهایی رفت تهران خونه عمه وعموهاش  هرچی گفتم بزار چندروز دیگه باهم بریم قبول نکرد خلاصه چند روزی هم رفت کرج     ...
2 مرداد 1391

امتحان مامان

سلام به همه دوستان از اینکه دیر به دیر مطلب میزارم شرمندم اخه سرم شلوغه کلاس روبان دوزی میرم اخر همین هفته هم امتحان  کلاس قبلی (تکه دوزی )رو دارم که هنوز فرصت مطالعه کردن روپیدا نکردم برامون دعا کنید امتحانمون رو خوب بدیم اخه منو لوبیاجون باهم امتحان میدیم  درضمن یه ساعت دیگه هم میرم سنوگرافی بدم تاصورت ماه لوبیاجون روببینم لوبیاجون هرروز که بزرگتر میشه شیطنتش هم بیشتر میشه قربونش برم
27 تير 1391

دلیل نامگذاری لوبیاجون

اینکه نام لوبیا رو برای کوچولومون انتخاب کردیم برای همه دوستان سئوال شده واسه همین خواستم عزیزانم را از سردر گمی  بیرون بیارم زمانی که خبر بارداریم رو به دختر عزیزم دادم  مدام  ازم سئوال می کرد که چطوری  بوجود میاد ویاچجوری رشد می کنه من هم براش توضیح میدادم وقتی 2ماهه بودم مهساجون  توی اینترنت مراحل رشد رو دنبال  می کرد که نوشته شده بود دراین مرحله جنین به شکل لوبیاست  از اون موقع بود که نام لوبیا برای کوچولوی ما انتخاب شد البته فقط تازمانی که توی دل مامانشه  قربون لوبیا جون برم  همش در حال بازی کردنه . 
30 خرداد 1391

درگذشت پدر بزرگ

19خرداد بود که  حادثه ای تلخ برای خانوادمون اتفاق افتاد دایی جونم (بابابزرگ مهساجون )بعداز 3ماه بیماری مارو تنها گذاشت همه ما غمگین شدیم بااینکه قبول این حقیقت  برام سخته  ولی اینو خوب میدونم  که مرگ حقه  ودایی عزیزم  توی بهشت نظارگر ماست   .. مهساجون هم که رفته بود کرج به همراه عمو وعمه  برگشتند تا در مراسم خاک سپاری شرکت کنند....از وقتی که دختر عزیزم برگشته کنار مامان بزرگش مونده تا احساس تنهایی نکنه  دختر گلم بااینکه 11سالشه ولی خیلی مهربون وبااحساسه...تواین مدت نه من تونستم  به وبلاگیهای عزیز سربزنم نه مهساجون اگه خدا بخواد ازاین به بعد مطالب بیشتری از کوچولوی توی دلم مینویسم ...
30 خرداد 1391