محیا
یاسمین زهرا
اینم عکس یاسمین زهرا دخترخاله جون الهام که قربونش برم همش میخنده ...
نویسنده :
مامان مریم
16:02
کارنامه مهساخانم
سلام به همه دوستان وبلاگی عزیزم خیلی دوست داشتم زودتر ازاین بیام ولی دراین مدت دغدغه زیادی داشتم ونتونستم به شما سربزنم ولی بالاخره اومدم 10خردادبود که کارنامه مهسا جون را ازمدرسه گرفتیم خیلی خوشحال بودیم اخه مهسا جون باتلاشی که کرده بود من وباباجونش رو شادکرد.....خلاصه اینکه ماهم قبل از اومدن خونه رفتیم یه کادو کوچولو برای دختر گلم گرفتیم یه سری جغجغه هم برای لوبیا کوچولو البته به انتخاب مهسا جون چند روز بعد هم مهساجون تنهایی رفت تهران خونه عمه وعموهاش هرچی گفتم بزار چندروز دیگه باهم بریم قبول نکرد خلاصه چند روزی هم رفت کرج ...
نویسنده :
مامان مریم
15:33
اینم چند عکس دیگه از دختر عزیزم
مهسا خانمی درهفت سالگی
امتحان مامان
سلام به همه دوستان از اینکه دیر به دیر مطلب میزارم شرمندم اخه سرم شلوغه کلاس روبان دوزی میرم اخر همین هفته هم امتحان کلاس قبلی (تکه دوزی )رو دارم که هنوز فرصت مطالعه کردن روپیدا نکردم برامون دعا کنید امتحانمون رو خوب بدیم اخه منو لوبیاجون باهم امتحان میدیم درضمن یه ساعت دیگه هم میرم سنوگرافی بدم تاصورت ماه لوبیاجون روببینم لوبیاجون هرروز که بزرگتر میشه شیطنتش هم بیشتر میشه قربونش برم
نویسنده :
مامان مریم
11:11
دلیل نامگذاری لوبیاجون
اینکه نام لوبیا رو برای کوچولومون انتخاب کردیم برای همه دوستان سئوال شده واسه همین خواستم عزیزانم را از سردر گمی بیرون بیارم زمانی که خبر بارداریم رو به دختر عزیزم دادم مدام ازم سئوال می کرد که چطوری بوجود میاد ویاچجوری رشد می کنه من هم براش توضیح میدادم وقتی 2ماهه بودم مهساجون توی اینترنت مراحل رشد رو دنبال می کرد که نوشته شده بود دراین مرحله جنین به شکل لوبیاست از اون موقع بود که نام لوبیا برای کوچولوی ما انتخاب شد البته فقط تازمانی که توی دل مامانشه قربون لوبیا جون برم همش در حال بازی کردنه .
نویسنده :
مامان مریم
18:02
درگذشت پدر بزرگ
19خرداد بود که حادثه ای تلخ برای خانوادمون اتفاق افتاد دایی جونم (بابابزرگ مهساجون )بعداز 3ماه بیماری مارو تنها گذاشت همه ما غمگین شدیم بااینکه قبول این حقیقت برام سخته ولی اینو خوب میدونم که مرگ حقه ودایی عزیزم توی بهشت نظارگر ماست .. مهساجون هم که رفته بود کرج به همراه عمو وعمه برگشتند تا در مراسم خاک سپاری شرکت کنند....از وقتی که دختر عزیزم برگشته کنار مامان بزرگش مونده تا احساس تنهایی نکنه دختر گلم بااینکه 11سالشه ولی خیلی مهربون وبااحساسه...تواین مدت نه من تونستم به وبلاگیهای عزیز سربزنم نه مهساجون اگه خدا بخواد ازاین به بعد مطالب بیشتری از کوچولوی توی دلم مینویسم ...
نویسنده :
مامان مریم
17:25