شیرین کاریهایی که اینروزا انجام میدی
شیر کوچولوی من یه ساله که شدی بردمت مرکز بهداشت تعدادی دانشجواونجا بودن که کارورزی شون رو میگذرندن وقتی دیدنت دورمون جمع شدن وکلی باهات بازی کردن توهم دلبری کردی همش میرفتی سراغ کشوهای فایل رو بیرون میکشیدی خودتم میوفتادی زمین یکی از همون خانم ها عاشقت شد و خودش واکسن یه سالگیت رو زد البته قبلش ا ز استادش در مورد خوب بودن کارش مطمئن شدم انصافا خیلی خوب واکسنت رو زد توهم محو تماشای اون شده بودی و اصلا جیک نزدی حتی یه لحظه واقعا دستش درد نکنه خیلی مهربون بود وزنت 10کیلوشده بود وقدت 76سانت دکترت که راضی بود ولی من نه زیاد ....... مامانی تقریبا دوماه میشه که نسبت ...
نویسنده :
مامان مریم
18:21
زردالوی من
سلام برجمیع دوستان ونی نی های گل بخصوص نی نی های متولد ماه مهر زردآلوی مامان کلی برنامه ریزی کردم تا روز ٢٦مهر برات اولین جشن تولدت رو بگیرم ٦روز دیر تر گرفتیم چون مامان بزرگ وخاله جونت وزن عمو راضیه مسافرت بودن وصبر کردی تا اونا هم با حضوردر جشن شادمون کنن ٤٠نفر مهمون داشتیم تم تولدت شیر کوچولوی تاجدار بود تزیینات رو من وخواهر گلت درست کردیم ریسه ها ویه عاله بدکنک با آویز شیر و عدد یک و جعبه دستمال و رد پا وفلش راهنما و ژله دو رنگ بجای سه رنگ درست کردم ژله هارو تک نفره درست کردم و.... ولی کلی استرس داشتم آخه کار هام عقب افتاده بود،٥شنبه کلی کار داشتم که یه مهمون عزیز که باها...
نویسنده :
مامان مریم
15:54
مرور زیبائی ها
بدو تولد یک ماهگی دو ماهگی سه ماهگی چهار ماهگی پنج ماهگی شش ماهگی هفت ماهگی هشت ماهگی نه ماهگی ده ماهگی یازده ماهگی دوازده ماهگی ...
نویسنده :
مامان مریم
6:49
گل پسرم بد جوری سرما خورده
امیدم همه ی وجودم ٢روز تا تولدت مونده عزیزم از دیروز بد حال شدی و سر ماخوردی تمام دیشب نتونستی بخوابی منم پا به پات بیدار موندم جز همدردی وگریه کاری از دستم بر نمیومد بغلت کردمو قدم میزدم بلکه خوابت بگیره آخه مامانی اصلا نمی تونستی نفس بکشی سر شب هم حالت بهم خورد بخاطر گرفتگی بینی ت نتونستی غذا بخوری الهی برات بمیرم هم گرسنگی و هم سر ماخوردگی بد جوری اذیتت می کنه کاش من مریض میشدم تو مثل همیشه شاد وخندون باشی مامانی کلی برات برنامه دارم زودی خوب شو تا وقتی مامان بزرگ و خاله جون الهام از مشهد برگشتن یه تولد توپ وعالی برات بگیریم ...
نویسنده :
مامان مریم
15:44
بروجرد
پسرکم قند عسلم سلام بلاخره یه فرصت کوچولو پیدا کردم وتونستم بیام نت و برات از مسافرتمون بگم وقتی وارد 12ماه زندگیت شدی ما با خونواده دائی مسعودت عازم بروجرد شدیم خیلی برام سخت بود مامانی همش نگران تو بودم می ترسیدم اذیت بشی اخه چند روز قبل ازرفتن تب داشتی مدام پاشویت می کردم هیچوقت این قد تب نکرده بودی دردت بجونم یه روز قبل از رفتن با باباجونت رفتیم دکتر بعد از معاینه دکتر گفت که کمی گلوت متورم شده وتبت بخاطر همینه برات دارو نوشت وقرار شد که اگه تبت قطع شد بریم مسافرت ودر غیر این صورت مسافرت کنسل بشه ولی شکر خدا وقتی شیاف برات گذاشتم کاملا تبت قطع شد و بقیه داروها رو برات شروع کردم وقتی مطب دکتر بودیم ب...
نویسنده :
مامان مریم
17:11