محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

گردش در روستا

    روز جمعه قرار بود بریم آبادان ولی بدلایلی نشد حدودای ظهر بود که تصمیم گرفتیم بریم روستا سردشت سریع وسایل رو جمع کردیم وانیس جون و یگانه جون (دختر خاله ها) رو هم با خودمون بردیم  خاله جون خیاطی داشت واسه همین نیومد سر راه چلو کباب گرفتیم و راهی شدیم اول قرار شد بریم دریاچه بعد جاده میانه و بعد روستای چمبره ولی دیر راه افتادیم واسه همین رفتن به دریاچه به روز دیگه ای موکول شد رفتیم جاده میانه خیلی قشنگ بود و هوا عالی کنار چشمه ء بُق بُقو نشستیم و ناهار خوردیم فوشول مامان اصلا آروم و قرار نداشت مثل یه پرنده که از قفس پریده باشه این طرف و اونطرف میرفت   هر کاری کردم یکم غذا بخوره فایده نداشت زبل خان ...
10 بهمن 1392

چشم بد ازت بدور باشه

 چشم بد از تو دور بشه الهی مامان چی بگم از چشم بد  این روزا یه جورایی در گیر این مسئله شدیم  الان سومین باره که ماشین مون ایراد پیدا می کنه  بار اول که هفته پیش یه جوون موتوری عشقش کشید و بدون دلیل زد به ماشین که جلوی خونه پارک بود آیینه ماشین رو شکست و فرار کرد چند روز بعد هم سوراخ شدن رادیات و اگزوز و.... طفلی همسری همین که یه قسمتش رو تعمیر میکرد یه جای دیگه ماشین خراب میشد حالا نه اینکه ماشینمون زوار در رفته باشه نه ، یا همسری ادم بی خیالی باشه نه همیشه به ماشین میرسه نمیزاره کار به تعمیرگاه برسه من که میگم کار، کار چشم بده به قول قَدیمیُون بِگُووِن ضَرَر به جونت نَزَنه یعنی...
6 بهمن 1392

15ماهگی قند عسل

وااااااااااااااااااااای حرصم در اومد هرچی نوشتم پرید ...............اکشال نداره دوباره می نویسم اینروزا برای سرگرم کردن فینگیل مامان دخملی تدبیر کرد و فینگیلی رومیبره بالا پشت بام  هم فضا بزرگه و هم ما کمتر فینگیلی رو بکن نکن یا امر و نهی میکنیم  دیروز زود ناهار رو درست کردم و مهسا جون غذاش رو خورد رفت مدرسه من موندم و شیطنت های فینگیلی منم بهمراه فینگیلی راهی پشت بام شدم خیلی خوش گذشت کلی اونجا توپ بازی وموتور سواری کرد همین که صدای نیایش سادات رو از تو کوچه شنید با زبون خودش ازم خواست ببرمش تو کوچه همین ک رفتیم تو کوچه دیدیم مامان بزرگ ( مامان گلم )نمازش رو خونده و داره از مسجد برمی گرده اومد مع...
6 بهمن 1392

میلاد مبارک

آیه آیه همه جا عطر جنان می آید وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید   جبرئیلی که به آیات خدا مانوس است بشنود مدح تو را با هیجان می آید   مي رسي مثل مسيحا و به جسم کعبه با نفس هاي الهي تو جان می آید   بسکه در هر نفست جاذبه‌ی توحیدی است ریگ هم در کف دستت به زبان می آید   هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده‌ ست قبله‌ی عزت و ايمان به جهان مي آيد   با قدوم تو براي همه‌ی اهل زمين از سماوات خدا برگ امان مي آيد   نور توحيدي تو در همه جا پيچيده ست از فراسوي جهان عطر اذان مي آيد   عرش معراج سماو...
5 بهمن 1392

چکاب 15ماهگی

                                     بابا جونت روز دوشنبه ساعت ٩ شب از دکتر قنبرزاده نوبت گرفت سه تایی رفتیم قبل ازما چند نفری نشسته بودن هر کدوم که میرفتن داخل مطب  تو هم بدو بدو می رفتی  ببینی اونجا چه خبر ه از لای در توی اتاق رو نگاه می کردی .هر چی صدات کردم توجه نکردی و رفتی داخل منم بدو اومدم دنبالت خواستیم بیایم بیرون که منشی گفت نوبت شماست  از در ودیوار مطب کلی عروسک آویزون کرده بودن که می خواستی همشون رو بگیری   ...
28 دی 1392

ایام روضه داری

      خونه مامان بزرگ(مامان خودم) 2دی ،شب اربعین به مدت 4روز روضه برپا بود .مادر شوشو از قدیم الایام برای همسری حلوا نذر کرده  بود هر سال درست می کرد از وقتی ازدواج کردیم ازش اجازه گرفتم که خودم نذر همسری رو ادا کنم اینم حلوای نذری بود که توی روضه درست کردم وتزیین کردم گل پسری خیلی خوشش اومده بود هر بار چرخی میزد ویکم حلوا می خورد ودوباره میرفت هفته گذشته  هم حلوای شیر  با پودر نارگیل و پودر پسته درست کردم و بعنوان میان وعده دادم به محمد معین خیلی دوست داشت 27و28ماه صفر خونه دایی علی روضه برپا بود 27 صفر هم خونه دوست عزیز دوران دبیرستانم (شهناز جون)&...
25 دی 1392