محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

بروجرد

1392/7/17 17:11
نویسنده : مامان مریم
789 بازدید
اشتراک گذاری

پسرکم قند عسلم سلام بلاخره یه فرصت کوچولو پیدا کردم وتونستم بیام نت و برات از مسافرتمون بگم وقتی وارد 12ماه زندگیت شدی ما با خونواده دائی مسعودت عازم بروجرد شدیم خیلی برام سخت بود مامانی همش نگران تو بودم می ترسیدم اذیت بشی  اخه چند روز قبل ازرفتن  تب داشتی مدام پاشویت می کردم هیچوقت این قد تب نکرده بودی دردت بجونم یه روز قبل از رفتن با باباجونت رفتیم  دکتر بعد از معاینه دکتر گفت که کمی گلوت متورم شده وتبت بخاطر همینه برات دارو نوشت وقرار شد که اگه تبت قطع شد بریم مسافرت ودر غیر این صورت مسافرت کنسل بشه ولی شکر خدا وقتی شیاف برات گذاشتم کاملا تبت قطع شد و بقیه داروها رو برات شروع کردم

وقتی مطب دکتر بودیم به غیر از تبت بازم دکترت از رشدت راضی بود این بار من  با ناراحتی وکمی عصبانیت رو به دکتر گفتم که اصلا غذا نمی خوری و توی دو ماه گذشته فقط 500گرم اضافه کردی چطور میگید که رشدش خوبه ؟

دکتر گفت شما مامان ها دوست دارین بچه تون چاق باشه واسه همین همش گله می کنید !منم گفتم که من که اصلا همچین تصوری ندارم بچه باید متعادل باشه و اصلا دوست ندارم بچه ام  وزن بالا داشته باشه طبق گفته همه ی دکتر ا در پایان 1سالگی وزن بچه باید سه برابر وزن بدو تولد باشه ولی وزن پسر من در پایان 11ماهگی 5/9کیلو هستش چطور میتونه توی این یه ماه با توجه به اینکه وزنش 700/3بوده به 500/11کیلو برسه ؟؟؟؟؟

وقتی خانم دکتر دید که عصبانی هستم وانگار تازه متوجه اشتباهش شده بود سریع برات داروی تقویتی نوشت وچند توصیه برای بهتر غذا خوردنت  کرد ایشاله که اثر داشته باشه کاش دکتر ها .......

جان مادر ،وروجک من ،کاکل زری من بس که از دست دکتر حرص خوردم خسته شدم !!

مثلا کلی تخصص دارن!!!

حالا از مسافرت بگم که کلی خوش گذشت رفتیم تپه چغا خیلی قشنگ بود و روستا ونائی که سرسبز و خوش اب و هوا بود چشمه هم داشت آبش سرد بود که همش میخواستی بری توش آب بازی کنی بازار هم رفتیم برات لباس و دوتا توپ گرفتیم از نساجی بروجرد هم  برات پارچه خریدیم که در اولین فرصت برات لباس بدوزم گفتم توپ یادم آومد من از توپی که فروشنده داده بود خوشم نیومد وازش خواستم عوضش کنه همین که توپ رو به فروشنده دادم چنان جیغ ودادی راه انداختی وتوپت رو میخواستی که نگو باباجونت سریع توپ رو از فروشنده گرفت وبهت داد تا اذیت نشی

 

از دیدن کلاغ ها ذوق میکردی تا می گفتم کلاغه سریع انگشتت رو بالا میبردی مثلا می خواستی کلاغ پر بکنی موقع برگشت من بخاطر شما قند عسلم و انیس جون  عقب نشسته بودیم و مهسا جون کنار دست با با جونت نشسته بود توی بروجرد که همش مغازه ها رو نگاه میکردی ولی توی جاده حوصله ت سر رفته بود و همش میخواستی بری جلو پیش خواهرجونت هرچی برات شعر و آواز می خوندم قبول نمی کردی و مجبور شدیم چند بار ماشین رو کنار بزنیم تا  شما یه دل سیر بری بغل خواهرجونت

 زن عمو جون ندا همش اسرار میکرد بریم خونه شون کرج آخه خیلی وقته ندیدیمش ولی عزیز دلم تو خودت بد غذا هستی وزنت باندازه کافی اضافه نشده ترجیح میدم خونه خودمون باشیم بلکه بهتر بتونم بهت برسم این دوسه روز مسافرت رو هم فقط بخاطر دختر گلم که بزودی می خواد بره مدرسه رفتیم تا برای سال جدید انرژی بیشتر داشته باشه

 

 

 بروجرد از بالای تپه چغا

توی فروشگاه نساجی بروجرد که بودیم بچه ها حوصله شون سر رفته بود تا ماخرید کنیم آومدن توی پارک کنار نساجی و کلی عکس گرفتن

 

پوریا جون و معین جون در حال تعجب از دیدن بچه ها

علی جون ومعین جون در پارک خرم آباد بازم در حال تعجب از دیدن کلاغ ها

مهسا جون ومعین جون در خرم آباد

واین هم راننده کوچولو ههههه

هر جا که یه دایره یا یه چیزی شبیه فرمان ماشین ببینه  ژست راننده رو میگیره

توی این عکس زن دائی فرانک سمت چپت نشسته بود و هم جهت آفتاب هرچی صدات میکرد که 

بهش نگاه کنی تو سمت راستت رو نگاه میکردی آخه نور خورشید اذیتت میکرد جالب اینکه اصلا

ول کن این تاب هم نبودی

پسندها (1)

نظرات (6)

مامان دنی گلی
5 مهر 92 12:40
سلام (آخه دوست داشتیم میومدین خوشحالمون میکردین و پا به پای دنی جونی هم غذا بهش میدادیم و براشون مسابقه خوردنی میذاشتیم)جوجه ریزه دوستدارم و یه ماچ گنده از لپت ماچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچ
مامان دنی گلی
7 مهر 92 0:24
مهسا جونی دخمل گلم عکست خییییییییییییلی ناز افتاده میبوسمت
مامان دنی گلی
7 مهر 92 0:26
یه راهنمایی میخواستم تو وب دنی جونی بالای صفحه اونجا که نوشتم نفس های مامان بابا علی دانیال چطوری میتونم برم مطلب بزارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
الهام مامان علیرضا
11 مهر 92 12:49
خوش به حالت معین عزیزم

من که تا به حال بروجرد نرفتم

منم از دست این دکترها کلافه ام با این نظرات ضد و نقیضی که ارائه میدن


آره والا

الهام مامان علیرضا
11 مهر 92 12:50
عکس دو نفرۀ بچه ها خیلی قشنگ شده
هستی وداداشش هیربد
12 مهر 92 10:37
واییییییی عکساخیلی قشنگ بوددستتون دردنکنه هزارماشالههههههههه به محمدمعین جون که این قدر خوشگلونازه اون عکسیم که با اجی مهساگرفته خیلی خوشگله محمدمعین جون هزارتاااااااااااااا میبوسمت