درگذشت پدر بزرگ
19خرداد بود که حادثه ای تلخ برای خانوادمون اتفاق افتاد دایی جونم (بابابزرگ مهساجون )بعداز 3ماه بیماری مارو تنها گذاشت همه ما غمگین شدیم بااینکه قبول این حقیقت برام سخته ولی اینو خوب میدونم که مرگ حقه ودایی عزیزم توی بهشت نظارگر ماست .. مهساجون هم که رفته بود کرج به همراه عمو وعمه برگشتند تا در مراسم خاک سپاری شرکت کنند....از وقتی که دختر عزیزم برگشته کنار مامان بزرگش مونده تا احساس تنهایی نکنه دختر گلم بااینکه 11سالشه ولی خیلی مهربون وبااحساسه...تواین مدت نه من تونستم به وبلاگیهای عزیز سربزنم نه مهساجون اگه خدا بخواد ازاین به بعد مطالب بیشتری از کوچولوی توی دلم مینویسم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی