محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

20ماهگیت مبارک

          20ماهگیت مبارک پسرطلای من سلام شیرین زبونم خوب وبد زندگی روتو نیمه اول خرداد هرچند با تاخیر برات گفتم حالا اومدم از ماهگرد تولدت بگم  از باتو بودن باتو زیستن و با تواز زندگی لذت بردن مامان بقربونت شاهزاده کوچولو 20خرداد هنوز کمی مریض و کسل بودی واسه همین با هم رفتیم پارک تا یکم حالت بهتر شه کنار رودخونه دز پارک دولت 25 خرداد تولد انیس دختر خاله جون اعظم بودش که خوهر زاده ها وبرادر زاده ها خواستن سوپرایزش کنن یه تولد کوچولو خونه مامان بزرگ( مامانم)بگیرن که یه روز قبل تولد قضیه لو رفت خخخخ ولی بهر حال جشن برپا شد کیک و...
19 خرداد 1393

روزای سخت

سلام گلکم سلام عزیزم سلام فندوقم باتاخیر اومدم از 20ماهگیت بگم از روزای پر دردسر بگم یه هفته قبل از بیست ماهگیت  امتحانات اجی مهسا تموم شده بودن درست شب نیمه شعبان با خاله ها ودایی ومامان بزرگ وعمو احمدو... رفتیم پارک خانواده .ازینکه دور هم بودیم خوب بود ولی از بس خسته بودم اصلا ازجام تکون نخوردم همونطور نشستم تا برگشتیم خونه توی پارک چندباری هم ازباباجونت ومن  خواستی که باهات توپ بازی کنیم ولی از خستگی نتونستیم از یگانه جون و اجی مهسا ت خواستم باهات بازی کنن توهم که خیلی یگانه جون رو دوست داری بعدشم با عمو احمد و زنعمو مژده جون رفتی کنار اب یه کوچولو اب بازی کردی درکل شب خوبی بود     &...
19 خرداد 1393

خوشتیپ چشم نخوری

هفته قبل رفتیم بازار و بابا جونت چند دست لباس و دوتا کلاه برات خرید همین که بر گشتیم خونه کلی ازت عکس انداخت البته تا می تونست ازهمه مون عکس انداخت یجورایی دوربین جدید رو که خریده بود داشت امتحان می کرد ولی خودمونیم بابات هنر عکاسی تو وجودشه اگه ترشی نمی خورد حتما عکاس میشد     ...
2 خرداد 1393

19ماهگیت مبارک

  عزیز مادر امسال  هر چی جلوتر میریم دغدغه هام بیشتر میشه متعاقبا سرم شلوغتر  دیگه نمیدونم چطوری روزم شب میشه درست عکس  چند سال پیش وقتی تو هنوز نبودی تو درسا به مهسا جون کمک می کردم و به کلاسهای مختلف میرفتم ولی بازم حوصله ام سر میرفت ولی حالا توی وروجک چنان وقتم رو پر کردی که دیگه نمی تونم درست و حسابی به مهسا جون توی درساش کمکش کنم چه برسه به کلاس  هنری رفتن الهی دورت بگردم برای اومدن تو نت هم کلی دردسر دارم وقتی بیدار باشی که به هیچ وجه نمی تونم پای لب تاب بشینم چون تو می خوای باهاش بازی کنی  همینکه موبایلم  رو میگیرم تا ازون طریق به نت برم بازم نمیشه چون قن...
2 خرداد 1393

میلاد مولا علی (ع )مبارکباد

        برخیز که قدسیان جوابت بدهند وز کوثر معرفت شرابت بدهند چون ماه رجب باشدو اعیاد علی کعبه مانند صدف در دل خود گوهر داشت گوهری زینت هستی چونان حیدر داشت یک پیاله ز می اش مست کند عــــالم را آنکــه اندر قدحش باده ای از کوثر داشت   میلاد با سعادت مولود کعبه مولی الموحدین ،امیرالمومنین، امام علی (ع) محضر امام عصر و الزمان، امام الانس و الجان حجت ابن الحسن العسکری حضرت مهدی عجل الله تعالی فرج و تمام عاشقان حضرت تبریک وتهنیت باد   همسر عزیزم از زمانی که خانه عشقت پ...
2 خرداد 1393

تولدت مبارک

  دخترم عزیزم تولدت مبارک ٤اردیبهشت ٨٠اولین روزی بود که حس مادری رو درک کردم ساعت ٤و٥دقیقه عصر بود که فرشته کوچولوم زمینی شد و من مادر شدم هیچ لحظه ای زیبا تر از اون لحظه نبود وحالا 13سال از اون روز زیبا می گذره و هر روزم با وجود تو ست که حس مادری برام زیباتر از پیش میشه دوست دارم فرشته ی قشنگم روز پنجشنبه به مناسبت تولد دختر گلم شام رفتیم رستوران قراربود عمومصطفی وخانمش ومحیا جون بیان ولی براشون مهمون اومد و ما با مامان بزرگت ٥ نفری راهی رستوران شدیم جای خیلی باصفایی بود وکاملا سنتی ساخته شده بود شلوغ بود نتونستیم عکسای زیبایی بندازیم غذاش هم عالی بود شام جوجه وکباب مخصوص سفارش دادیم اینم چندتا عکس   ...
23 ارديبهشت 1393

مادرم روزت مبارک

دلم میخاد بهت بگم چقد صداتو دوس دارم.. چقد مثه بچگیام لالاییاتو دوس دارم  سادگیاتو دوس دارم، خستگیاتو دوس دارم.. چادر نماز زیر لب خدا خداتو دوس دارم.. دنیا اگه خوب اگه بد.. با تو برام دیدنیه... خدا جونم عاشقشم، خیلی مواظبش باش ...
19 ارديبهشت 1393

تعطیلات 93

مامانی روزشنبه  2فروردین ناهار وبردیم جنگلبانی همه بودن حدود60نفری بودیم خیلی خوش گذشت قندعسلم تو هم کلی بازی کردی  اینم لباسایی که از آبادان برات گرفتم  خیلی بهت میاد رونالدوی کوچولو مبارکت باشه   معین جون دست نیایش جون دختر خاله فروغ رو گرفته ومی خوان باهم فوتبال بازی کنن        ومابقی عکسا در ادامه مطلب     پنج شنبه وجمعه5و6فروردین همگی (عمه وخاله ودایی وعمو و.....)رفتیم شهیون ما پنجشنبه بعداز ناهار رفتیم وتوی مدرسه مستقر شدیم بعد از شام  داشتیم ظرفا رو  تمیز می کردیم که دیدم همسری شازده پسر  روبغل کرده داره میاد کنار آ...
7 ارديبهشت 1393

18ماهگی مبارک

بزودی خاطرات این بخش ثبت  میشه الهی دورت بگردم ٢٠فروردین ١٨ماهگیت تموم شد وارد ١٩ماهگی شدی قربون پسر ١٨ماهه خودم برم که مثل یه مرد قوی و شجاعه واز هیچی ترس نداره صبح زود ناهار رو درست کردم گذاشتم رو گاز از مهسا جون خواستم تا برگردم مراقب غذا باشه ته نگیره دخملی واسه خودش اشپزی ها!!! حدود ساعت ١٠رفتیم مرکز بهداشت شلوغ بود  ٥ تا بچه ١ساله بود که همگی واکسن داشتن  خانمی که اونجا بود مارو گذاشت آخراز همه و شروع کرد به واکسن زدن نینی ها  در آن واحد صدای گریه بچه ها مرکز رو برداشت من مونده بودم با تو قند عسلم چیکار کنم که نترسی آخه هاج و واج به بچه ها نگاه می کردی . هر کاری کردم حواسش رو پرت کنم نشد  د...
2 ارديبهشت 1393