محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

18ماهگی مبارک

1393/2/2 21:40
نویسنده : مامان مریم
858 بازدید
اشتراک گذاری

بزودی خاطرات این بخش ثبت  میشه

الهی دورت بگردم ٢٠فروردین ١٨ماهگیت تموم شد وارد ١٩ماهگی شدی قربون پسر ١٨ماهه خودم برم که مثل یه مرد قوی و شجاعه واز هیچی ترس نداره

صبح زود ناهار رو درست کردم گذاشتم رو گاز از مهسا جون خواستم تا برگردم مراقب غذا باشه ته نگیره دخملی واسه خودش اشپزی ها!!!

حدود ساعت ١٠رفتیم مرکز بهداشت شلوغ بود  ٥ تا بچه ١ساله بود که همگی واکسن داشتن  خانمی که اونجا بود مارو گذاشت آخراز همه و شروع کرد به واکسن زدن نینی ها  در آن واحد صدای گریه بچه ها مرکز رو برداشت من مونده بودم با تو قند عسلم چیکار کنم که نترسی آخه هاج و واج به بچه ها نگاه می کردی . هر کاری کردم حواسش رو پرت کنم نشد  دست تنها بودم همش نگران بودم نکنه معین جونم اذیت بشه ولی شکر خدا پسرم مثل یه مرد نترسید و  نشست روی پام  و واکسنش رو زد اصلا جیک نزد هر کی اونجا بود  از پسر شجاع من  تعریف کردن الهی دورت بگردم  وقتی برگشتیم کلی بازی کردی ساعت ٥/١ظهر بود که درد واکسن یهو شروع شد همینکه پات رو تکون بمیدادی با اینکه استامینفون خورده بودی  بازم درد داشتی وقتی بغلت میکردم تا یکم تکون می خوردم پات درد میگرفت واسه همین میزاشتمت رو صندلی خودت و با صندلی جابجات می کردم کمپرس سرد روی پات میزاشتم تا اذیت نشی  توی خواب هم نمی تونستی تکون بخوری  ماجرا تا ٢روز ادامه داشت بعداز اون روی نوک پنجه ت راه میرفتی اینبار از همیشه سخت تر بود ولی شکر خدا  این مرحله هم بسلامتی پشت سر گذاشتیم ایشاله نوبت بعدی واکسنت زمانیکه میخوای بری مدرسه الهی دورت بگردم چه عسلی بشی تو توی یونیفرم مدرسه 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان هیمن
3 اردیبهشت 93 15:52
18 ماهگیت مبارک معین جونم
مامان مریم
پاسخ
ممنون خاله جون مهربون
مامان هیمن
3 اردیبهشت 93 15:54
خدا رو شکر که ان مرحله هم بسلامتی گذروند و پسر خوشگلمون زیاد اذیت نشد
مامان مریم
پاسخ
بله خدا رو شکر این مرحله هم گذشت
مامان دنی
16 اردیبهشت 93 1:19