بالاخره نی نی ما هم متولد شد
سلام به دوستان عزیز که به ما سرزدن وبا نظرات محبت امیزشون ما رو شرمنده کردن پس از سه هفته بالاخره فرصتی دست داد تا از اومدن دومین معجزه ی خدا توی زندگی من ومحمدرضابنویسم خیلی خوشحالم 11سال پیش لطف خداشامل حالمون شد ودختر گلم 4 اردیبهشت 80 13باوزن 900/2وقد49بدنیا اومد که مثل ماه می درخشید اسمش رو مهسا گذاشتیم وحالا 20 مهر 91پسر عزیزم باوزن 700/3وقد52ودورسر 36بدنیا اومد ونامش را محمدمعین گذاشتیم حالا خانواده ما چهارنفره شد پسرم درست مثل خواهرش خوش قدمه زمانی که مهسا توزندگیمون اومد تحول بزرگی توی شغل باباش ایجاد شد و درست یکی دوروز قبل از اومدن محمدمعین باباش توی قرعه کشی بانک برنده شد هردوتاشون برکت زندگیمون هستند (راست گفتند که وقتی بچه ای بدنیا میاد روزیش رو هم باخودش میاره)
پسرها (نوه های مامانم )خیلی خوش حال بودن چون یه نفر به گروهشون اضافه شده بودوتعدادشون از نوهای دختر بیشتر شده بودبرای همین تقریبا همشون اومده بودن پیشوازمون روز جمعه21مهر ازبیمارستان مرخص شدیم همه خونه ی مامانم جمع شده بودن واومدن پسر کوچولومون رو تبریک می گفتن ساعت حدود 2شب بود که مهمونا رفتند 8روزی خونه ی مامانم موندیم وکلی به مامانم زحمت دادیم حالم که بهتر شد اومدیم خونه ی خودمون ولی بازهم مامانم میومد خونمون بهمون کمک می کرد مامان جونم دوست دارم مامان بزرگ(مادر بابات)هرروز تلفن می کرد وحال واحوالمون روجویا میشد اخه به همراه عمو احمد وزن عموت رفته بودن مشهدوقتی برگشتن مامان بزرگت (مامان بابات)اومد پیشمون کلی بهمون کمک کرد دست گلش درد نکنه