محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

بوی ماه مهر

1392/7/13 17:50
نویسنده : مامان مریم
339 بازدید
اشتراک گذاری

 

دو سه روز قبل از باز گشایی مدارس از طرف مدرسه هدایت یه پیامک اومد که قرار شده بود ٣١شهریور برای حضور دانش اموزان هفتم مراسم خوش امد گویی برگزار کنند منم تند تند لباس فرم  دختر گلم رو دوختم اخرای شب بود که کارم تموم شد لباس رو اتو کردم

فردا صبح اماده شدیم وهمه باهم رفتیم مدرسه من و باباجونت از بس هیجان زده بود یم و همش از خاطرات خودمون از  دوران  مدرسه تعریف می کردیم  این شد که باباجونت  راه مدرسه رو اشتباه  رفت تا برگشتیم یه کوچولو دیر به مراسم رسیدیم کلی مهسا جون حرص خورد ولی زمانی که رسیدیم وچند تا از دوستای سال قبلش رو دید هیجانزده شد وهمه چی رو فراموش کرد .اینم یجور خاطره شد .با معاونین مدرسه آشنا شدیم و برنامه هفتگی رو از معاون گرفتیم  همین که خواستیم برگردیم یکی از دوستای دوران راهنمایی خودم رو دیدم که با دخترش اومده بود دختر ایشون هم همسن مهسا جون بود ودر کلاس هفت ٢ ومهسا جون در کلاس هفت ١کلاس بندی شده بود ن ما دوستای قدیمی کلی باهم حرف زدیم خیلی برام جالب بود که بعد از این همه مدت همکلاسی خودم رو دیدم منو برد تو خاطرات قشنگ گذشته

توی مدرسه چند تائی عکس از مهسا جون ومعین جون گرفتم ولی بس که این وروجک وول میخوره فقط همین خوب شد

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان آرمينا
13 مهر 92 10:33
انشالله روز دانشگاه رفتنت مهسا جون