محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

دغدغه های زندگی

1392/6/30 9:51
نویسنده : مامان مریم
346 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی ببخش اگه دیر به دیر خاطراتت رو ثبت میکنم این روزا سرم خیلی شلوغه یه چند روزی رفتیم مسافرت  والان هم باید برم لباس فرم آجی مهسا رو بدوزم آخه اصلا از دوخت بیرون خوشم نمیاد نه اینکه خودم خیلی حرفه ایم خخخخخخنیشخند 

در ضمن دو تاجشن عروسی در پیش داریم باید لباس مجلسی هم بدوزم تا زه خاله جون فاطمه هم سفارش دست وپابند برای حنا بندون دخترش (سمیرا خانم) داده بود باید براش تزیین میکردم خوشبختانه کار  تزیینات دست وپا بند ها تموم شده بزودی عکساش رو توی وبت میزارم متاسفانه این رسم و رسوم دیگه داره کمرنگ میشه مامان بزرگت یعنی مامان مامانی  برام تعریف کرده که اون قدیما وقتی عروسی برگزارمیشد فقط یه روز رو جشن نمی گرفتن بلکه سه روز وگاهی هم یه هفته پایکوبی میکردن وبه دوستا وفامیل شام ونهار میدادن عروسی بابا بزرگت هم چون اولین پسر خونواده بوده یه هفته شام دادن وجشن وپایکوبی میکردن

ولی الان داماد بیچاره توی همون خرج یه شب هم میمونه ولی من از رسم ورسوم قدیم بیشتر خوشم میاد توی شهرما روز حنابندون اداب ورسوم خاصی داره که خیلی قشنگ تر از روز عروسیه

سمیرا جون قراره جشن حنابندون هم داشته باشه ایشاله توی همون پست  توضیح کاملتری میدم سمیرا جون وآقا حامد براتون آرزوی خوشبختی میکنم

ایشاله عروسیت رو ببینم مامانی ...این آرزوی هرپدر ومادریه

درست مثل مامان بزرگا شدم نه ؟؟؟!!!!!!!!خخخخ ههههه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ثمین
31 شهریور 92 13:33
دوست خوبم حالتون چه طوره
متن عالی بود انشاله همیشه به شادی وعروسی باشید عزیزم
ما با چند تا پست جدید منتطر نظرات زیباتون هستیم


ممنون گلم بزودی میام