دغدغه های زندگی
سلام مامانی ببخش اگه دیر به دیر خاطراتت رو ثبت میکنم این روزا سرم خیلی شلوغه یه چند روزی رفتیم مسافرت والان هم باید برم لباس فرم آجی مهسا رو بدوزم آخه اصلا از دوخت بیرون خوشم نمیاد نه اینکه خودم خیلی حرفه ایم خخخخخخ
در ضمن دو تاجشن عروسی در پیش داریم باید لباس مجلسی هم بدوزم تا زه خاله جون فاطمه هم سفارش دست وپابند برای حنا بندون دخترش (سمیرا خانم) داده بود باید براش تزیین میکردم خوشبختانه کار تزیینات دست وپا بند ها تموم شده بزودی عکساش رو توی وبت میزارم متاسفانه این رسم و رسوم دیگه داره کمرنگ میشه مامان بزرگت یعنی مامان مامانی برام تعریف کرده که اون قدیما وقتی عروسی برگزارمیشد فقط یه روز رو جشن نمی گرفتن بلکه سه روز وگاهی هم یه هفته پایکوبی میکردن وبه دوستا وفامیل شام ونهار میدادن عروسی بابا بزرگت هم چون اولین پسر خونواده بوده یه هفته شام دادن وجشن وپایکوبی میکردن
ولی الان داماد بیچاره توی همون خرج یه شب هم میمونه ولی من از رسم ورسوم قدیم بیشتر خوشم میاد توی شهرما روز حنابندون اداب ورسوم خاصی داره که خیلی قشنگ تر از روز عروسیه
سمیرا جون قراره جشن حنابندون هم داشته باشه ایشاله توی همون پست توضیح کاملتری میدم سمیرا جون وآقا حامد براتون آرزوی خوشبختی میکنم
ایشاله عروسیت رو ببینم مامانی ...این آرزوی هرپدر ومادریه
درست مثل مامان بزرگا شدم نه ؟؟؟!!!!!!!!خخخخ ههههه