محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

نگرانی مامان

1391/7/14 23:09
نویسنده : مامان مریم
448 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم امروز مطالبم  رو با رنگ سبز می نویسم چون که کم کم  وجودسبزت رو توی زندگیمون احساس می کنم مطمئنم وقتی بیای زندگی چهار نفرمون سبز تر از قبل میشه روز چهارشنبه 12مهر رفتم مطب دکتر اعتصامی خانم دکتر مهربون همه چی رو چک کرد گفت که  گل پسرت توپل موپل شده انگار خیلی استراحت داشتی باید زودتر بیاد من گفتم  اتفاقا توی نه ماه بارداری اصلا استراحت نداشتم اخه همش از این کلاس به اون کلاس میرفتم  گل پسرم پهلونه خلاصه اینکه باید مراقب حرکات این پهلون کوچولو باشم  که کم نشه خدایی نکرده اتفاق بدی نیفته پهلون ماهم بسلامتی بدنیا بیاد خوش حال وخندون اومدم همه چیزو برای باباجونت تعریف کردم کلی ذوق کرد ولی فردای اون روز استرس عجیبی به جونم افتادهمش حس میکردم حرکاتت کم شده واسه همین ساعت11شب بد که رفتیم بیمارستان همین که پرستار فشارمو گرفت وصدای قلب تو شنیدم از خوشحالی اشکام سرازیر شد

niniweblog.com

پرستار گفت که چیزی نیست بی خودی نگران شدی وهمه چی خوب خوبه  اونقدر گریه کردم که پرستار  فکر کرد بچه اولم هستی  ولی اول ودوم نداره مامانا همیشه نگران بچه هاشونن وقتی خیالم از سلامتیت راحت شد با باباجونت ومهساجون ودختر خاله هات انیس ویگانه جون رفتیم پارک خیلی خوش گذشت بچه ها هم کلی بازی کردن حدودای 5/2شب بود که اومدیم خونه وساعت 5/3 خوابیدیمخوابخواب

 

 

niniweblog.com

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)