گردش در روستا
روز جمعه قرار بود بریم آبادان ولی بدلایلی نشد حدودای ظهر بود که تصمیم گرفتیم بریم روستا سردشت سریع وسایل رو جمع کردیم وانیس جون و یگانه جون (دختر خاله ها) رو هم با خودمون بردیم خاله جون خیاطی داشت واسه همین نیومد سر راه چلو کباب گرفتیم و راهی شدیم
اول قرار شد بریم دریاچه بعد جاده میانه و بعد روستای چمبره ولی دیر راه افتادیم واسه همین رفتن به دریاچه به روز دیگه ای موکول شد رفتیم جاده میانه خیلی قشنگ بود و هوا عالی کنار چشمه ء بُق بُقو نشستیم و ناهار خوردیم فوشول مامان اصلا آروم و قرار نداشت مثل یه پرنده که از قفس پریده باشه این طرف و اونطرف میرفت هر کاری کردم یکم غذا بخوره فایده نداشت
زبل خان می خواستی توپ بازی بکنی گفتم بزار بازی کنه بعد بهش غذا میدم
در حال غدا خوردن بودیم که توپ رفت سمت چاله آب من و بابات تا آومدیم بخودمون بجنبیم زبل خانِ من بی ترمز دنبال توپ رفت و اینطوری شد منم اون پشت بدون کفش بدنبال گرفتن زبل خان
باباجونت هم سریع ازت عکس انداخت حالا هر وقت میگم معین جون چطوری افتادی تو آب ؟دستات و پاهات چی شد ؟به دست و پات نگاه میکنی قیافه ناراحت بخودت میگیری میگی اَخ
ولی بچه ها کلی خندیدن
این عکسا رو محمدرضای عزیزم ،بابای هنرمندت با موبایل از پشت دوربین شکاری گرفت من که خیلی خوشم اومد
آفرین به بابا جون هنرمند وپسر خوش قیافه وجذاب
مامانی ترسیدم چرا اینجوری نگام میکنی؟
قربون اَخم کردنت بشم من
دخمل گلم مهسا جون با هنرمندی همسری و دوربین شکاری در شکار لحظه ها
مهسا جون وانیس جون
واین هم بازگشت گله از چَرا به روستا
و سگ زیبای گله
بقیه عکسا در ادادمه مطلب
زبل خان حالا معنی عکسای کتابچه ش رو بهتر فهمید کلی از دیدن گاو و گوسفند وسگ و خروس خوشحال شد یه چوب برداشت و بره ها رو میزد وصداشون رو هم در میاورد
در یک کلمه چوپانی کرد خخخخخخ
معین جون در آغوش سلطان محمد چوپان
مردم روستا خیلی با محبت و مهمون نواز هستن بخصوص سلطان محمد و همسرش خانم جون وبچه هایش
که با چای از ما پذیرائی کردن اصرار داشتن که برای شام همونجا بمونیم ولی ما بخاطر بچه ها که صبح فردا بایستی به مدرسه برن نتونستین دعوتشون رو بپذیریم بعد از گردش در روستا به خانه برگشتیم