محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

شب یلدا

1392/10/10 10:54
نویسنده : مامان مریم
558 بازدید
اشتراک گذاری

یلدا مبارک

عشق مامان سلام یلدای امسال ما یه جور خاص بود یه مهمون خاص و خیلی عزیز بهمون اضافه شده بود یه جوجه کوچولوی ناناز که توی ساعتای آخر پاییز به جمعمون پیوست این جوجه کوچولو کسی نبود جز مهدیس جون عزیز عمه هورررررررراااهوررررررررااا 

مهدیس خانم ما 10:5صبح شنبه 30آذر در بیمارستان آیت ا... نبوی بدنیا اومد همه مون رو ازچشم انتظاری در آورد صبح همون روز سریع ناهار درست کردم و لباس پوشیدم و با  بابا جون مهربونت  رفتیم بازار یه تلفن موزیکال برای شما جیگر طلا ویه کادو کوچولو برای نی نی جون خریدیم  البته یه کادو کوچولو فقط برای خوشامد گویی به قند عسل عمه  تا وقتی که ازبیمارستان مرخص بشه کادو اصلی روبهش  تقدیم کنیم و عصر همگی رفتیم بیمارستان برای دیدن روی ماه خانم کوچولو

مامانی من توروبغل کردم که برای اولین بار یه نی نی از خودت کوچولوتر رو ببینی با تعجب نگاش می کردی آخه آروم خوابیده بود گمون کنم  فکر می کردی یه عروسکه ولی همین که صدای گریه ش بلند شد خندیدی تازه متوجه شدی که ای بابا اینم یکی مثل ماست  ولی خیلی ریزه میزه تر خخخخخخ خخخخخخ

الهی عمه فدات بشه

 

بعد از بیمارستان بدو اومدیم مهسا رو رسوندیم خونه تا درساش رو بخونه  این معلمای ..... بی فکر ،اصلا فکر نکرده بودن آخه کی روز اول دیماه درست فردای شب یلدا  امتحان نوبت اول میده

بله بعداز بیمارستان من ومعین جون رفتیم خونه داداش گلم (دایی مسعود) آخه روضه داشتن  بعداز روضه اومدیم خونه خیلی خسته بودم یه شام سبک خوردیم و همسری رفت باشگاه منم یکمی به دخملی کمک کردم حدودای 11 شب بود که به رسم یلدا خواستیم بریم خونه مامانم  مهسا جون چون صبح باید میرفت مدرسه وکلی از درس خوندن خسته بود گرفت خوابید من و معین جون هم شال وکلاه کردیم و 1ساعتی رفتیم به مامان جونم سر زدیم همه اونجا بودن موضوع بحث داغ اون شب هم، عزیز عمه ،مهدیس جون بود که اولین شب یلدا رو در بیمارستان کنار مامان یاسمین  و مامان بزرگش  گذروند فردای اون شب هم بسلامتی اومدن خونه مامان بزرگش  تا وقتی که یاسمین جون یکم حالش بهتر بشه از پس کاراش بر بیاد

عصر بازم  رفتیم  روضه  خونه دایی جون آخرای روضه رسیدیم مامان بزرگ و خاله الهام و خاله اعظم و خاله فروغ خلاصه همه بجز ما اونجا بودن شام هم که همون جا دعوت داشتیم  همه دور هم بودیم خوش گذشت 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان دنی جون
10 دی 92 14:53
جیگر طلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ماچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچ
مامان مریم
پاسخ
میسی زن عموجونم می بوسمتون دلم براتون قد یه گنجیشک شده
مامان آیهان
14 دی 92 18:47
قدمش مبارک باشه مریم جوووووون. طاها خواهرزاده ی منم 12 آذر اونجا به دنیا اومد
مامان مریم
پاسخ
ممنون قدم طاها کوچولو هم مبارک باشه خوشحال شدم طاها جون همشهری ماست
الهام مامان علیرضا
17 دی 92 23:35
قدم نورسیده مبارک عمه شدنتون هم مبارک مریم عزیزم
مامان مریم
پاسخ
مرسی جونم