علی کله
هقته آخر پاییز بود چند روزی بخاطر درس و امتحانات مهسا جون توی خونه زندانی شده بودیم دلم برای بیرون
رفتن بد جوری لک زده بود یه روز هوا آفتابی بود وهوا عالی جون میداد برای گردش و تفریح
بابا جون که از سر کار اومد نتونستیم بیشتر از این صبر کنیم ناهار خوردیم و زدیم بیرون رفتیم علی کله وای
که چه هوایی بود عااااالیییییی
مهسا جون مدرسه بود نشد که هر چهارتامون باهم بریم من ومعین جون یه هفته توی خونه حبس
بودیم هوای سرد وبچه داری وکارای خونه وعلی الخصوص درس ومشق مهسا جون زمانی برام نمیزاشت
که برای یه ساعتم شده از خونه بریم بیرون ولی بلاخره فرصت رو غنیمت شمردیم وتوی این هوا زدیم
بیرون خیلی خوش گذشت بخصوص به معین طلا که عاشق گربه هاو بدو بدو کردنه
نیم ساعت اول همسری رفت کنار رود خونه تا شانسش رو امتحان بکنه بلکه مثل گذشته
ماهی ٤،٥کیلویی بگیره ولی خودمونیم چند تاماهی ریزه میزه
بیشتر نگرفت اونم دوباره آزادشون کرد فقط دوتا ماهی رو دادیم دست معین جون
اول کمی باهاشون بازی کرد بعد انداختشون برای گربه ها نشد ازین صحنه قشنگ عکس بگیرم
می ترسیدم گربه ها به هوای خوردن ماهی به عسل طلای مامان حمله بکنن
بس که معین جونم عین شیر نترسه میرفت تو دل گربه ها کم مونده بود دمشون رو بگیره اگه
جیغ های من نبود همینطور هم میشد خخخخخ خخخخخخ
اونقده این عسل طلا من دَووند دنبال گربه ها که خسته شدم بزور راضیش کردیم بیایم توی پارک علی کله
مامانی فدات بشه پسرم دیگه خسته شدی؟؟