معین جون راه افتاد
بلاخره قندکم ،شیرینکم ،عسلکم راه افتاد
وروجکم دیگه برای خودت مردی شدی براحتی از جات بلند میشی
بدون اینکه دستت رو به چیزی بگیریسرعتت در بلند شدن هم بیشتر شده
راستی بلاخره مروارید هشتم هم خودش رو نشون داد از اولین مرواریدت
که 5/5ماهگی جوانه زد تقریبا به فاصله یه ماه گاهی هم کمتر مرواریدات
بیرون میومدن ولی این هشتمی یه خورده بیشتر زمان برد تا جوانه زد ولی
بلاخره جوانه زد
پسر قشنگم از وقتی دکتر برات داروی تقویتی نوشت بزنم به تخته اشتهات
بهتر شده وقتی گرسنه تباشه تند تند میگی به به به تشنه ت که باشه بازم
همین رو میگی البته کمی کشدار
وقتی بغلت میکنم بهت شیر میدم نگاهت میکنم میگم معین جون دستت رو بده
بوس کنم سریع دستت رو بزور هم شده توی دهنم میزاری دیگه ول کن نیستی
می خوام حواست رو پرت کنم می گم حالا پات رو بده بوس کنم سریعا پات رو
بالا میاری میدی بوسش کنم هستی مامان همه ی وجودم حالا دیگه خودت
بلد شدی وقتی نشسته ای میگم پات کو تو هم به پات نگاه میکنی انگار تازه
پیداش کردی خخخ بهش میگی دید یعنی دیدمش و اونقدر خم میشی تا دهنت
به انگشت پات میرسونی و مثلا می بوسیش میمیرم برای این اداهات
میگم چشمات کو انگشتت رو تو چشمم فرو میکنی هنوز نمی دونی من چشمم
رو خیلی وقته پیدا کردم حالا تو باید چشمای خوشجلت رو پیدا کنی خخخخخخ
چند روز پیش همراه گل پسرم رفتم بازار تا برای دخملی یه تعداد لوازم التحریر
بگیرم توی مغازه بودم که شازده پسر انگشتش رو روی بینیم میذاشت هر بار
دستش رو کنار میزدم ولی باز تکرار می کرد آخه هوس کرده بود با بینی من بوق
بلاخره مجبور شدم جلوی فروشنده صدای بیب در بیارم تا شازده خوشش بیاد
دست از سر بینی مامان برداره هههههه
همین طور هم شد این ماجرا با خنده شازده وخنده ریز فروشنده بپایان رسید
فدای اون نشستن وکتاب دیدنت