ماجرای ببری(1)
وقتی محمد معین عاشق ببری شد
داستان از این قراره که:این استیکر درست بالای تخت آقا معین
کوچولو نصب شده من (مامان)از وقتی که آقا معین یه ماهه شد
ببری رو بهش معرفی کردم از همون موقع هر روز یکی دوبار
باهاش خوش وبش می کردیم از چند روز پیش وقتی که گل پسری
سه ماهش تموم شد متوجه شدم که هر وقت اسم ببری رو میارم
آقا معین بالای تختش رو نگاه می کنه (دقیقا عکس ببری)
ظهر ماجرا رو برای محمد رضا (بابایی) تعریف کردم ولی باورش
نشد تا اینکه خودش امتحان کرد قبول کرد ولی راستشو بخوای
غروب وقتی اومد خونه دوباره امتحان کرد (معین را روبروی خودم
طوری نگه داشتم که ببری سمت راستش بود )هر بار که
می گفتم :ببری کجاست؟
سرش رو می چرخوند ومستقیما ببری رو نگاه می کرد این دفعه بود
که بابایی به هوش سرشار پسملمون پی برد
قربون اون هوشت برم دانشمند کوچولو
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی