اولین یلدا
چه شب قشنگی بود اولین شب یلدای تو
همه خونه مامان بزرگت ( مامان مامانی ) جمع بودن بجز دایی رضا و خانمش ولی
اونا هم اخرای شب به
جمعمون پیوستند یکی از اون شبای بیادموندنی شد همه دور هم بودیم و مامان از
همه پذیرائی می کرد
هر چی به مامان می گفتیم یه امشبو بشین ما پذیرائی کنیم
می گفت نه من نمی تونم بیکار بشینم ،فدات بشم مامان زرنگم ایشاله همیشه
تنت سالم باشه وسایه ات بالای سرمون کاش بتونیم گوشه ای از زحماتت رو
جبران کنیم
همون شب آقا مهدی ( پسر دائی علی ) و آقا فرهاد (پسر خاله فاطمه )کلی
عکسگرفتن بخصوص از شما بچه ها ، چه عکس های زیبایی شد
همینکه عکس ها رو آقا مهدی بهم داد توی وب میزارم
خاله فروزان کلی باهات حرف زد تو هم همش می خندیدی تا خاله ساکت
میشد گریه میکردی
اونقدر باهات بازی کرد که ازخستگی خوابت برد ما هم حدود 5/2شب
برگشتیم خونه خودمون
ولی مهسا وشبنم جون و.... شب رو خونه مامان بزرگ موندن