کت و شنا در رود خونه
کت و شنا در رود خونه
نمایی از بَند ِکَلَک و رودخونه ی دز
دوستای عزیز توی شهر ما وقتی تابستون میشه محاله یکی دوبار رودخونه نرفته باشین و تو رودخونه شنا نکرده باشین وای که چقده کیف میده بخصوص وقتی بری کَت دوستای هم استانی میدونن من چی میگم خیلیا از شهرای اطراف برای شنا وتفریح میان اینجا
(کت به اتاق هایی گفته میشه د ر دل صخره های اطراف رود خونه که توسط خود مردم با وسایل ابتدائی کنده شده که جای بسیار خنکی می باشد که جهت گریز ازگرما در قدیم ،مردم به این اتاق ها پناه مبردند )
اگه به شهر ما سفر کردین حتما حتما یه سری به رودخونه دز بزنین تابستون سال گذشته به دلیل برخی مشکلات و بارداری فقط یه بار رفتیم کنار رود خونه و حسرت شنا موند به دلم تا اینکه امسال از مرداد تا حالا تقریبا هر هفته میریم کت البته به اتفاق جمیع خانواده جمع بودن فامیل ودور هم بودن یه طرف وشنا توی رودخونه ی زلال دز یه طرف
١٤/٦پنج شنبه گذشته یعنی فردای روز جشن نامزدی مینا جون (دختر دائی مامان)همگی قرار گذاشتیم بریم کت و ناهار اونجا دور هم باشیم تا میتونستیم عکس گرفتیم بلکه یه عکس خوشمل از پسری توی وبلاگ بزاریم ولی نتونستیم عکس خوب بندازیم بس که ماشاله دور و برمون شلوغ بود آخه تقریبا نصف فامیل اومده بودن از جمله خونواده خودمون و داداش مسعود ،مهدی پسر داداش علی ،عمو محمد علی وخانوادش ،عمومحسن و خانمش و دائی عبدالحسین وخانمش وسه تا عروساش ونوه هاش ،خاله عذرا و دخترا و داماداش مادرشوهر عزیزم البته بعضیاشون هم مسافرت رفته بودن مثل مامان گلم و خواهر جونم و......واسه همین چند تایی عکس توی ادامه مطلب میزارم فقط برای اینکه فرشته های من
وقتی بزرگ شدن توی مشکلات ودغدغه زندگی تفریح با خانواده رو فراموش نکنن همیشه کنار هم باشن
پسر گلم عین یه اردک کوچولو عاشق آب و آب بازیه اینجا ٥/٨ ماهه بودی که باباجونت این استخر رو برات گرفت من سریع توی حیاط گذاشتمش وپر آب کردم و...... شنای اُردک کوچولوی من
والان هم که بیدار شدی ونمیزاری توضیحات عکسا رو بدم فعلا بای
سلام دوباره اومدم
دائی مسعود ومحمدمعین جون
یاسمین زهرا عزیز خاله که اول از رودخونه میترسید و فقط تواستخر بازی میکرد
ولی حالا نترس وشجاع شده هزارماشاله
اینجا معین جون قاشق بدست دار ه غذا میخوره قاشق رو پر غذا میکنم ومیدم دستش
از سمت راست مهساجون و همسر عزیزم و محمدمعین جون اُردک کوچولوی مامان .همه حیرت زده بودن که چطور این کوچولو از آب نمی ترسه وکلی میخنده (آخه مامان من مرد شدم دیگه)
اینجا هم باباجون لباست رو درآورد ولی چون آفتاب سوزان بود دوباره لباس تنت کردیم
محمدمعین جون ونیایش جون عزیز دل خاله
آب رودخونه بالا آومده بود توی کت پر آب شده بود اُردک کوچولوی مامان هم متعجب از شور و هیجان بچه ها
مهدی جون پسر دائی علی کلاه وعینک خودش رو رو سرت گذاشت وبابایی هم عکس گرفت
