محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

18ماهگی مبارک

بزودی خاطرات این بخش ثبت  میشه الهی دورت بگردم ٢٠فروردین ١٨ماهگیت تموم شد وارد ١٩ماهگی شدی قربون پسر ١٨ماهه خودم برم که مثل یه مرد قوی و شجاعه واز هیچی ترس نداره صبح زود ناهار رو درست کردم گذاشتم رو گاز از مهسا جون خواستم تا برگردم مراقب غذا باشه ته نگیره دخملی واسه خودش اشپزی ها!!! حدود ساعت ١٠رفتیم مرکز بهداشت شلوغ بود  ٥ تا بچه ١ساله بود که همگی واکسن داشتن  خانمی که اونجا بود مارو گذاشت آخراز همه و شروع کرد به واکسن زدن نینی ها  در آن واحد صدای گریه بچه ها مرکز رو برداشت من مونده بودم با تو قند عسلم چیکار کنم که نترسی آخه هاج و واج به بچه ها نگاه می کردی . هر کاری کردم حواسش رو پرت کنم نشد  د...
2 ارديبهشت 1393

وای که چقده خوشحالم

سلام به دوست جونای عزیز دنیای مجازی بلاخره بعداز یکماه برگشتم بدجوری دلتنگ دوستان شدم از اینکه نتونستم بموقع بهتون سر بزنم و عید رو بهتون تبریک بگم معذرت می خوام جریان از اونجایی شروع شد که :من بی دقت همراه با لیوان چای اومدم پای لب تاب تا به دوست جونیام سر بزنم که اونی که نباید می شد ،شد و لب تاب چای داغ رو نوش جان کرد و این شد که لب تاب بی زبون راهی تعمیر شد  و ما دور از دوستان ولی بعد از یه وقفه طولانی  لب تاب عزیز به خونه برگشت و من سریع  اومدم تو نت تا هم اعلام حضور کنم و هم سال 93رو به تمامی دوستای گل و نی نی های خوشملشون تبریک بگم و بهترین ها رو براشون آرزو  کنم ایشاله سالی سر شار از برکت و ...
30 فروردين 1393

خوش شانسی

مامان سلام  یه چند وقتیه که تبلیغات خوراکی وپوشاک وغیره زیاد شده  بود از جمله تبلیغات شرکت مواد غذایی دزدشت تکین  یه روز باباجونت چند برگ قرعه کشی مخصوص این شرکت برامون اورد مهسا جون هم نشست وهمه رو به اسم خودش وارد کرد قرعه کشی لحظه ای بود دخملی خوش شانس ما برنده دو پلاک طلا شد برای تحویل جایزه  جمعه پیش  رفتیم پارک دولت از طرف شرکت یه برنامه شاد تدارک دیده بودن من که بخاطر خونه تکونی خیلی خسته بودم وانیس ویگانه جون هم خونمون بودن از طرفی بابا جونت هم باشگاه بود خلاصه تقریبا رفتنمون منحل بود که عمواحمد وزنعمو مژده اومدن ومهسا جون رو با خودشون بردن پارک تا هم جایزه مهسا رو بگیرن وهم جایزه خودشون رو آخه اونا هم برند...
30 فروردين 1393

معین جون در روزهای پایانی سال 92

  بعد یکی دو هفته هوای شدیدا سرد بهمن ماه هوا خیلی خوب شد بطوری که خونه تکونی رو رها کردیم و رفتیم سردشت با اینکه خونه کلی کار داشتم  بخاطر شما خواهر و برادر و البته خودمون که توی این مدت بخاطر سرمای واقعا شدید تو خونه زندونی شده بودیم راهی گشت وگذار شدیم همسری طبق معمول آتیش رو برقرار کرد و شروع به سیخ زدن جوجه ها کرد خیلی خوش گذشت اینم عکسها در ضمن دایی مسعود هم اومدن دنبالمون پسمل قشنگم کلی با پوریا و علی جون توپ بازی کردی برای خرید عید هرباری که باخودم می بردمت خرید بادیدن توپ توی مغازه ها چنان هیجان زده می شدی وجیغ میزدی که دلم نمیومد برات توپ نگیرم این توپ رو ه...
30 فروردين 1393

دندون دوازدهم

                        دوازدهمین مرواریدت مبارک پسر طلا نقل ونبات 21بهمن 12مروارید خوشجلت جونه زد نیش سمت چپ از پایین البته 13دندون یعنی نیش سمت راست از پایین هم امروز وفردا بیرون میاد  مبارک باشه عسل مامان       مروریدای خوشجلت مبارک       مریم جون وعلی جون پیوندتان مبارک 22بهمن رفتیم عروسی مریم جون دختر خاله خودم  همه چی خوب بود ولی قبل از رفتن   مهسا جون کمی کسالت داشت توهم که سرما خورده بودی و  آب...
22 فروردين 1393