محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

دومین احیا

مامان دورت بگرده پسمل قشنگم از وقتی بدنیا اومدی این دومین باری بود که توی احیا شرکت می کردی  سال گذشته با اینکه هنوز یه سالت نشده بود مامانی سحری درست کرد وخواهر وبرادرام رو دعوت کردیم تا شب 23ماه رمضان رو احیا بگیریم وامسال مامان گلم (مامان بزرگت )یه شب احیارو بعهده گرفت وشب 19رمضان همه رو دعوت کرد ومراسم احیا رو خونه مامانم برگزار کردیم این بهترین روشی که من مامان با یه وروجک بتونم هم مراقب بچم باشم وهم بدون مزاحمت برای دیگران توی مراسم احیا شرکت کنم ایشاله توی این شب پرفضیلت همه حاجت روا بشن دوستای عزیز توی این شبای نورانی  مارو هم دعا کنید
14 مرداد 1393

افطاری

  دوشنبه شب زن دایی جونم مامان بزرگت وعمو مصطفی و زنعمو راضیه ومحیا جون وعمواحمد وزنعمو مژده جون وهمچنین علی جون پسر عمو حسین اقا پسر عمه جون  رو برای افطار  دعوت کردیم  شام رو هم بردیم پارک رعنا کنار رود خونه خیلی خوش گذشت زنعمو مژده وعمو احمدنتونستن برا شام بیان ولی بعداز شام اومدن دنبالمون میام بیشتر توضیح میدم پنج شنبه افطاری خونه داداش علی جونم  وجمعه هم خونه داداش مسعود جونم دعوتیم  بزودی بر میگردم کلی برات عکس میزارم پی نوشت :دوشنبه شب  تو پارک به من خیلی خوش گذشت ایشاله به مهمونامون هم خوش گذشته باشه بعد شام همسری به بهانه معین جون رفت توی حوض ابی که از کنارمون میگذشت ک...
18 تير 1393

خدا بخیر گذروند

  قند عسلم پسر شیرینم اینروزا خیلی شیطون شدی البته از نوع ارومش یعنی بی سرو صدا یه کارایی می کنی که شاخ در میارم  چند روز قبل از ماه رمضان صبحونه درست کرده بودم وشما واجی خواب بودین من وبابایی داشتیم صبحونه می خوردیم که پیشی کوچولوی من بیدار شد و اومد پیشمون نشست من رفتم برای همسری چای گرفتم وبرگشتم  یه چند دقیقه گذشت همسری چایش رو خورد ورفت لباس بپوشه بره سرکار که دیدم معین جون  بدون اینکه متوجه بشم لیوان باباش رو برداشته توش اب جوش ریخته ومیگه داغ با  یعنی داغ برای بابا  مثلا خواسته برا باباش چای بگیره بدون اینکه متوجه بشم رفته توی آشپزخونه از کتری لیوان رو پر آبجوش کرده دیگه قدش به قوری نرسیده وگرن...
18 تير 1393

حلول ماه رمضان مبارک

ماه صیام ،ماه خداوند ذوالعطی است        ماه وفور فیض وکرامات کبریاست ماه صعود روح به اوج فضیلت است        ماه نزول مائده رحمت خداست حلول ماه رمضان ماه خدا بر مسلمانان جهان مبارک باد دوستان ما رو هم تو این شبای عزیزدعا کنید ...
10 تير 1393

پارک

   سلام  شیرینی مامان سلام باقلوای تر یه مدت بود می خواستیم بریم پارک ولی هر بار یه کاری پیش میومد تا اینکه 31خرداد آقا مهدی امتحانات دانشگاه رو داد ماهم تصمیم گرفتیم تا هم  اینکه خونوادگی دور هم باشیم وهم خستگی بچه ها از امتحانات در بره پس خانواده خودم وخانواده همسری رو برای شام دعوت کردیم البته توی پارک ولی عصر برای شام چلو کباب سفارش دادیم همه چی خوب  و عالی بود فکر کنم به همه خوش گذشت بخصوص بچه ها اینم چندتا عکس از بچه ها تو پارک البته کیفیتش پایینه اصلا فکر نمی کردم بخوای سوار وسایل بازی بشی این اولین باری بود که سوار ترن میشدی قبلا می ترسیدی ولی اون شب کلی ذوق کردی نمی خواستی ...
5 تير 1393

20ماهگیت مبارک

          20ماهگیت مبارک پسرطلای من سلام شیرین زبونم خوب وبد زندگی روتو نیمه اول خرداد هرچند با تاخیر برات گفتم حالا اومدم از ماهگرد تولدت بگم  از باتو بودن باتو زیستن و با تواز زندگی لذت بردن مامان بقربونت شاهزاده کوچولو 20خرداد هنوز کمی مریض و کسل بودی واسه همین با هم رفتیم پارک تا یکم حالت بهتر شه کنار رودخونه دز پارک دولت 25 خرداد تولد انیس دختر خاله جون اعظم بودش که خوهر زاده ها وبرادر زاده ها خواستن سوپرایزش کنن یه تولد کوچولو خونه مامان بزرگ( مامانم)بگیرن که یه روز قبل تولد قضیه لو رفت خخخخ ولی بهر حال جشن برپا شد کیک و...
19 خرداد 1393

روزای سخت

سلام گلکم سلام عزیزم سلام فندوقم باتاخیر اومدم از 20ماهگیت بگم از روزای پر دردسر بگم یه هفته قبل از بیست ماهگیت  امتحانات اجی مهسا تموم شده بودن درست شب نیمه شعبان با خاله ها ودایی ومامان بزرگ وعمو احمدو... رفتیم پارک خانواده .ازینکه دور هم بودیم خوب بود ولی از بس خسته بودم اصلا ازجام تکون نخوردم همونطور نشستم تا برگشتیم خونه توی پارک چندباری هم ازباباجونت ومن  خواستی که باهات توپ بازی کنیم ولی از خستگی نتونستیم از یگانه جون و اجی مهسا ت خواستم باهات بازی کنن توهم که خیلی یگانه جون رو دوست داری بعدشم با عمو احمد و زنعمو مژده جون رفتی کنار اب یه کوچولو اب بازی کردی درکل شب خوبی بود     &...
19 خرداد 1393