خدا بخیر گذروند
قند عسلم پسر شیرینم اینروزا خیلی شیطون شدی البته از نوع ارومش یعنی بی سرو صدا یه کارایی می کنی که شاخ در میارم چند روز قبل از ماه رمضان صبحونه درست کرده بودم وشما واجی خواب بودین من وبابایی داشتیم صبحونه می خوردیم که پیشی کوچولوی من بیدار شد و اومد پیشمون نشست من رفتم برای همسری چای گرفتم وبرگشتم یه چند دقیقه گذشت همسری چایش رو خورد ورفت لباس بپوشه بره سرکار که دیدم معین جون بدون اینکه متوجه بشم لیوان باباش رو برداشته توش اب جوش ریخته ومیگه داغ با یعنی داغ برای بابا مثلا خواسته برا باباش چای بگیره بدون اینکه متوجه بشم رفته توی آشپزخونه از کتری لیوان رو پر آبجوش کرده دیگه قدش به قوری نرسیده وگرنه چای هم می گرفت حالا من مونده بودم به این شیطون کوچولو چی بگم به کارش بخندم یا دعواش کنم حالا شما بگین من به این شیطونک چی بگم
باز خدا رحم کرد کتری برنگشته روش خدایا خیلی ممنونتم که خدایا همیشه بچه هام رو بتومی سپارم چون تو بهترین نگهبانی من وهمسرم همیشه شکر گزارت هستیم
تو پستای قبلی گفته بودم که تعدادی زنبور13خرداد اومدن وکنار جا کفشی تو خونمون کندوشون رو ساختن
فردای اون روز خواستیم بریم بیرون داشتیم کفشامون رو می پوشیدیم که معین جون کفشای تو خونه ای باباش رو برداشت گذاشت روی جا کفشی تا برگشتم دیدم زنبور بالای چشمش رونیش زد باز جای شکرش باقی بود که فقط یه زنبور نیشش زد اگه تمام زنبورا بهمون حمله میکردن وای چی میشد
اگه معین جون به نیش زنبور حساسیت داشت چی میشد بازم خدا رو شکر بخیر گذشت
اینم قند عسل که بالای چشم چپش رو زنبور نیش زده البته چند روز بعد هم من بیچاره رو4 زنبور نیش زد خوب می فهمم چقد درد داشتی
الهی پیش مرگت بشم پسر صبورم همون نیم ساعت اول یکم گریه کردی وسریع آروم شد