محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

خدا بخیر گذروند

1393/4/18 13:43
نویسنده : مامان مریم
975 بازدید
اشتراک گذاری

 

قند عسلم پسر شیرینم اینروزا خیلی شیطون شدی البته از نوع ارومش یعنی بی سرو صدا یه کارایی می کنی که شاخ در میارم  چند روز قبل از ماه رمضان صبحونه درست کرده بودم وشما واجی خواب بودین من وبابایی داشتیم صبحونه می خوردیم که پیشی کوچولوی من بیدار شد و اومد پیشمون نشست من رفتم برای همسری چای گرفتم وبرگشتم  یه چند دقیقه گذشت همسری چایش رو خورد ورفت لباس بپوشه بره سرکار که دیدم معین جون  بدون اینکه متوجه بشم لیوان باباش رو برداشته توش اب جوش ریخته ومیگه داغ با  یعنی داغ برای بابا  مثلا خواسته برا باباش چای بگیره بدون اینکه متوجه بشم رفته توی آشپزخونه از کتری لیوان رو پر آبجوش کرده دیگه قدش به قوری نرسیده وگرنه  چای هم می گرفت حالا من مونده بودم به این شیطون کوچولو چی بگم به کارش بخندم یا دعواش کنم حالا شما بگین من به این شیطونک چی بگم

باز خدا رحم کرد کتری برنگشته روش خدایا خیلی ممنونتم که خدایا همیشه بچه هام رو بتومی سپارم چون تو بهترین نگهبانی  من وهمسرم همیشه شکر گزارت هستیم

 

تو پستای قبلی گفته بودم که تعدادی زنبور13خرداد اومدن وکنار جا کفشی تو خونمون کندوشون رو ساختن

فردای اون روز خواستیم بریم بیرون داشتیم کفشامون رو می پوشیدیم که معین جون کفشای تو خونه ای باباش رو برداشت گذاشت روی جا کفشی تا برگشتم دیدم زنبور بالای چشمش رونیش زد باز جای شکرش باقی بود که فقط یه زنبور نیشش زد اگه تمام زنبورا بهمون حمله میکردن وای چی میشد

اگه معین جون به نیش زنبور حساسیت داشت چی میشد  بازم خدا رو شکر بخیر گذشت

اینم قند عسل که بالای چشم چپش رو زنبور نیش زده البته چند روز بعد هم من بیچاره رو4  زنبور نیش زد خوب می فهمم چقد درد داشتی 

الهی پیش مرگت بشم پسر صبورم همون نیم ساعت اول یکم گریه کردی وسریع آروم شد

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (4)

مامان هدیه
18 تیر 93 17:56
وای خدای من از دست شما وروجکا . واقعا خدا به خیر گذروند . همیشه همیشه از نی نیا محافظت میکنه . ممنون که سر زدی مامان خانم . راستی مامانی من شما رو با اجازه لینکید . بوووووووووووووووووووس
الهام مامان علیرضا
19 تیر 93 10:33
آفرین به محمد معین جون صبور وای خیلی سخته من که خودم هم طاقت ندارم مامانی خیلی خوشحالم که دوباره برگشتید و بهتون خوش آمد می گم عزیزم ما خیلی دل تنگتون بودیم
مامان مریم
پاسخ
ممنون از محبتت ماهم دلتنگتون بودیم دوستون داریم دوست جونیا
نویسنده : ندا جون( به قول دنی )
19 تیر 93 10:45
سلام دنی جون هم مثل محمد معین کار خطرناکی کرده بود من مشغول کارم بودم اون هم رفته بود سر وقت قوریی و کتری ک زیرش روشن بوده صندلی زیر پاش گذاشته رفته بود بالا واسه خودش چایی گرفته بود بعدش اومد ک شاهکارش رو به من نشون بده ولی من با عصبانیت دعواش کردم (خدا بهش رحم کرده بود) این بچه ها با این کاراشون تا بزرگ بشن هزار بار مامانا رو کشتن و دفنشون هم کردن .
مامان مریم
پاسخ
وای خدای منپس معین به پسر عموش رفته اینقده شیطونه
شقایق.مامان حباب
1 مرداد 93 14:35
سلام. بعد از کلی تاخیر اومدم. الهی بمیرم. خوب یه فکری بکنید بابت زنبورا. خطرناکه. اون همه زنبـــــــــــــور. نمیشه که با بچه کوچیک اونجا بمونن.
مامان مریم
پاسخ
سلام بلاخره با یه جابجایی کوچیک با زنبورا به یه سازش مسالمت آمیز رسیدیم فاصله مون رو باهاشون حفظ می کنیم معین جون هم باهاشون کنار اومده با زبون شیرین خلاصه گوییش می گه :عص نه ایش یعنی زنبور عصبانی نکن که نیشت نزنه خخخخ