پارک
سلام شیرینی مامان سلام باقلوای تر
یه مدت بود می خواستیم بریم پارک ولی هر بار یه کاری پیش میومد تا اینکه 31خرداد آقا مهدی امتحانات دانشگاه رو داد ماهم تصمیم گرفتیم تا هم اینکه خونوادگی دور هم باشیم وهم خستگی بچه ها از امتحانات در بره پس خانواده خودم وخانواده همسری رو برای شام دعوت کردیم البته توی پارک ولی عصر برای شام چلو کباب سفارش دادیم همه چی خوب و عالی بود فکر کنم به همه خوش گذشت بخصوص بچه ها اینم چندتا عکس از بچه ها تو پارک البته کیفیتش پایینه اصلا فکر نمی کردم بخوای سوار وسایل بازی بشی این اولین باری بود که سوار ترن میشدی قبلا می ترسیدی ولی اون شب کلی ذوق کردی نمی خواستی بیرون بیای دیگه ازون به بعد لذت بازی با وسایل پارک رو چشیدی هربار که بخوایم بریم بیرون میگی با پا یعنی بابا پارک ای جانم چقده شیرین ومختصر حرف میزنی پسرم اصلا بچه تنبلی نیستی ولی نمیدونم چرا کلماتت رو خلاصه می کنی
معین جون کنار بابا جونش در حال رانندگی البت بخاطر نداشتن گواهینامه باباجونش رانندگی میکنه خخخخخخ
محمدمعین جون وعمو احمد جونش
اینم یاسمین خانم عزیز دل خاله ش آخرشب خسته از بازی کیف مامانش رو گرفته و
می خواد بره خونه شون