محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

معین جون در روزهای پایانی سال 92

1393/1/30 9:40
نویسنده : مامان مریم
787 بازدید
اشتراک گذاری

 

بعد یکی دو هفته هوای شدیدا سرد بهمن ماه هوا خیلی خوب شد بطوری که خونه تکونی رو رها کردیم و رفتیم سردشت با اینکه خونه کلی کار داشتم  بخاطر شما خواهر و برادر و البته خودمون که توی این مدت بخاطر سرمای واقعا شدید تو خونه زندونی شده بودیم راهی گشت وگذار شدیم همسری طبق معمول آتیش رو برقرار کرد و شروع به سیخ زدن جوجه ها کرد خیلی خوش گذشت اینم عکسها در ضمن دایی مسعود هم اومدن دنبالمون پسمل قشنگم کلی با پوریا و علی جون توپ بازی کردی

برای خرید عید هرباری که باخودم می بردمت خرید بادیدن توپ توی مغازه ها چنان هیجان زده

می شدی وجیغ میزدی که دلم نمیومد برات توپ نگیرم این توپ رو هم روز قبل از گردش برات گرفتم 

 توی این مدت سه تا توپ برات گرفتم البته به اسم تو و بکام بزرگترها  وقتی بیرون میرفتیم همش

 توپ رو ازت میگرفتن و خودشون فوتبال بازی میکردن  امان از دست بابا و پسر دائی هاابرونگران

با بیلچه هم کلی خاک بازی کردی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامانی زینب
30 فروردین 93 11:17
سلام ماشاله پسرنازی داری خدابراتون حفظش کنه
مامان مریم
پاسخ
ممنون مامانی مرسی بهمون سرزدی بازم بیاین پیشمون مهربون