محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

خوش شانسی

1393/1/30 9:40
نویسنده : مامان مریم
1,125 بازدید
اشتراک گذاری

مامان سلام  یه چند وقتیه که تبلیغات خوراکی وپوشاک وغیره زیاد شده  بود از جمله تبلیغات شرکت مواد غذایی دزدشت تکین  یه روز باباجونت چند برگ قرعه کشی مخصوص این شرکت برامون اورد مهسا جون هم نشست وهمه رو به اسم خودش وارد کرد قرعه کشی لحظه ای بود دخملی خوش شانس ما برنده دو پلاک طلا شد برای تحویل جایزه  جمعه پیش  رفتیم پارک دولت از طرف شرکت یه برنامه شاد تدارک دیده بودن من که بخاطر خونه تکونی خیلی خسته بودم وانیس ویگانه جون هم خونمون بودن از طرفی بابا جونت هم باشگاه بود خلاصه تقریبا رفتنمون منحل بود که عمواحمد وزنعمو مژده اومدن ومهسا جون رو با خودشون بردن پارک تا هم جایزه مهسا رو بگیرن وهم جایزه خودشون رو آخه اونا هم برنده شده بودن

توهم که با یگانه مشغول بازی بودی تا ساعت ١٠که بابا جونت از باشگاه برگشت گفت بریم پارک با اینکه خسته بودم بخاطر انیس وبچه ها قبول کردم رفتیم مامان بزرگت رو هم با خودمون بردیم اخرای مراسم بود ولی باز عالی بود هدایا رو گرفتیم یکم تو پارک بازی کردین و حدودای ١٢ برگشتیم خونه خیلی خوش گذشت قرار بود این پنج شنبه هم توی پارک جشن بگیرن ما هم به همه گفتیم بلکه توی پارک همدیگه رو ببینیم ولی به علت بارندگی مراسم کنسل شد وبه بعد از تعطیلات موکول شد

اینم عکس معین جون در پارک هنگام برگزاری جشن

اینم هدایا یی که مهسا جون برد

جایزه هرقدر هم کم باشه شیرینه

 دخمل خوش شانس وپسمل خوش شانس از همه خوش شانس تر خودمم که شما ها رو دارم

عزیزای دلم عاشقتونم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)