وبلاخره رفتیم آبادان
پنج شنبه ،سه شبه یا همون پاتختی مریم جون بود بعد از اینکه از پاتختی برگشتیم خبردارشدیم دایی جون تصادف کرد خیلی نگران شدیم بابا جونت ما رو مستقیما برد بیمارستان تا ازحالشون باخبر بشیم شکر دایی ودخترای گلشون خوب بودن فقط گردن خانمش آسیب دیده بود که بعد از mri وچند نکات ایمنی مرخص شد بازم خدا رو شکر بخیر گذشت
ایشاله زن دائی جونم هم بزودی خوب بشه
خلاصه همون شب تصمیم قطعی گرفتیم که فردا صبح بریم آبادان آخه خواهر گلم از قبل تصمیم داشتن برن بهترین فرصت بود دیگه تنها هم نبودیم هر دوتا مامان بزرگ رو هم با خودمون بردیم نزدیک شوش بودیم که خاله جون متوجه شد مدارک ماشین رو نیاورده و برگشت تا مدارک رو با خودش بیاره ماهم همون جا منتظر شدیم باباجونت هم از فرصت استفاده کرد وچندتائی عکس از پسر جونش انداخت
اینم پسر عشق کامیون که داره کامیون توی جاده رو نشون میده خخخخ
گنجشک کوچولو می خواد پرواز کردن رو یاد بگیره
واینم گنجشک شجاع ما...
وقتی خاله جونبرگشت حدودای ساعت 9حرکت کردیم به سمت آبادان 12ظهر رسیدیم دیر شده بود ولی بازم خوب بود حسابی خرید کردیم البته بیشتر خریدبرای بچه ها بود من فقط دوتا تی شرت برای خودم گرفتم
یه لباس ورزشی برای معین جون گرفتیم خیلی خوشجله حتما حتما عکس فوتبالیست کوچولو رو هم میزارم البته با لباس محبوب باباجونش کریستین رونالدو بزودی خواهید دید .
گنجشک کوچولو و باباجونش درحال سوار شدن توی لنج
دالی ..دالی بابا....دالی گنجیشکه..
و.....معرفی می کنم ناخدا گنجیشکه
از سر راهم برید کنار......بوق بوووووق